اوهوم
#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹
𝑷𝒂𝒓𝒕 ¹⁹
+اوهوم..
*هی نقش بازی نکن میدونم حالت بده. و میدونم که استاد بهت گفته که مشکل چیه
و از گذشته ای که خودت ازش خبر نداشتی بهت اطلاع داده.
+اون از کجا فهمید... تو از کجا فهمیدی؟ چرا همتونویه اطلاعاتی از من دارین که من خودمم نمیدونم؟
@یادت میاد....
جیمین وقتی صدای تهیونگ رو شنید بهش توجهی نکرد و همچنان به جلوش خیره بود.
@اون روزی که جونگکوک برگشت خونه لباسای پاره ای که به خاطر گل و خلک ها کثیف شده بود و صورت خونی ای که باعث و بانیش یه پیر مرد بود چون میخواست از جای
نوه اش که از قضا رفیق ما بود رو پیدا کنه.
تو ی پدر بزرگ داری که سال هاست دنبالت میگشت . جونگکوک ی امروز ظهر وقتی من خواب بودم ساعت 1 ظهر به خونه استاد مین میره. قضیه اون مرد که ادعا میکرد پدربزرگته رو تعریف میکنه....
*اون گفت لازم نکرده به جیمین بگی و خودشو جای تو زد و با اون پیر مرد صحبت کرد و باهم ی قرار ملاقات که امروز بود گذاشتن و قرار شد که به تو بگه که ی قرار کاری داره و اون ثابت کرد که واقعاً پدربزرگته.
+هیونگ کی وقت کرد که اینا رو به تو بگه؟
_زمانی که داشتم میومدم دنبالت قبل اینکه به تو زنگ بزنم با جونگکوک صحبت کرده بودم و داشتم باهاش درمورد همین موضوع صحبت میکردم.اون گفت اون زن مادر خوندته و مادر واقعیت اسمش املی بود و باعث و بانی مرگ پدر و مادرت اونه و.....
.
.
.
.
با تعریف کل قضیه برای جیمین، جیمین تو شک قرار گرفت یعنی چی که اون زنیکه بهش پول داده بود .
+میخوام ببینمش.
_کیو؟!.
+اون پیر مرد رو.
_منظورت مانسوعه؟
اسم پدربزرگت مانسوعه.
.
.
.
.
بعد از 30 مین به خونه رسیدن جیمین بی حوصله وارد اتاقش شد و در رو بستو و به محظ اینکه لباسش رو عوض کرد روی تخت دراز کشید و با گوشیش ور رفت شماره مانسو رو به زور از یونگی گرفت و به مانسو پیام داد.
+سلام.
بعد دو دیقه نوتیفی که براش اومد رو باز کرد.
؟شما؟
+پارک جیمین نوتون. یونگی یا همون استادم همه چیز رو برام تعریف کرد. میخواستم اگه میشه فردا ببینمتون.
و بعد روی دکمه send زد
؟(لوکیشن)
؟میبینمت نوه ی قشنگم.
+همچنین مانسو.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از خواب که بیدار شد به ساعت نگاه کرد 9 صبح امروز یکشنبه بود.. و تعطیل بود.
از جاش سریع بلند شد و یه دوش گرفت و یکم روتین پوستیش رو انجام داد و یه لباس مشکی پوشید و رفت و سوار ماشین بوگاتی شوگا شد.
وقتی میخواست حرکت کنه شوگا جلوش قرار گرفت.
_کجا تشریفتون رو میبری اونم با ماشین من تنهایی؟
شیشه ماشینو پایین داد تا شوگا صداشو واضح تر بشنوه.
+پیش مانسو.
یونگی به سمت صندلی شاگرد رفت و سوارش شد.
_okay lets go
+Oh, I thought that Manso hates you and doesn't want to see you anymore, but now I see that you got into the car and say, let's go?
(اوه فکر میکردم مانسو از تو بدش میاد و دیگه نمیخواد تو رو ببینه ولی حالا میبینم که سوار ماشین شدی و میگی بزن بریم)
_I don't care, I want to apologize to him for the lie I told, so let's go
(بیخیال پسر من میخوام بابت دروغی که بهش گفتم معذرت خواهی کنم پس بریم)
+Oh Haji, how can you speak English with min yoongi?
(اوه حاجی داری واسه من کلاس چگونه انگلیسی صحبت کنید با مین یونگی میزاری؟)
_ببند فکتو مگه نمیخوام مدربزرگتو ببینی؟
+آره.
_So let's go and don't delay
(پس یریم و معطل نکن.)
+اوکی.
𝑷𝒂𝒓𝒕 ¹⁹
+اوهوم..
*هی نقش بازی نکن میدونم حالت بده. و میدونم که استاد بهت گفته که مشکل چیه
و از گذشته ای که خودت ازش خبر نداشتی بهت اطلاع داده.
+اون از کجا فهمید... تو از کجا فهمیدی؟ چرا همتونویه اطلاعاتی از من دارین که من خودمم نمیدونم؟
@یادت میاد....
جیمین وقتی صدای تهیونگ رو شنید بهش توجهی نکرد و همچنان به جلوش خیره بود.
@اون روزی که جونگکوک برگشت خونه لباسای پاره ای که به خاطر گل و خلک ها کثیف شده بود و صورت خونی ای که باعث و بانیش یه پیر مرد بود چون میخواست از جای
نوه اش که از قضا رفیق ما بود رو پیدا کنه.
تو ی پدر بزرگ داری که سال هاست دنبالت میگشت . جونگکوک ی امروز ظهر وقتی من خواب بودم ساعت 1 ظهر به خونه استاد مین میره. قضیه اون مرد که ادعا میکرد پدربزرگته رو تعریف میکنه....
*اون گفت لازم نکرده به جیمین بگی و خودشو جای تو زد و با اون پیر مرد صحبت کرد و باهم ی قرار ملاقات که امروز بود گذاشتن و قرار شد که به تو بگه که ی قرار کاری داره و اون ثابت کرد که واقعاً پدربزرگته.
+هیونگ کی وقت کرد که اینا رو به تو بگه؟
_زمانی که داشتم میومدم دنبالت قبل اینکه به تو زنگ بزنم با جونگکوک صحبت کرده بودم و داشتم باهاش درمورد همین موضوع صحبت میکردم.اون گفت اون زن مادر خوندته و مادر واقعیت اسمش املی بود و باعث و بانی مرگ پدر و مادرت اونه و.....
.
.
.
.
با تعریف کل قضیه برای جیمین، جیمین تو شک قرار گرفت یعنی چی که اون زنیکه بهش پول داده بود .
+میخوام ببینمش.
_کیو؟!.
+اون پیر مرد رو.
_منظورت مانسوعه؟
اسم پدربزرگت مانسوعه.
.
.
.
.
بعد از 30 مین به خونه رسیدن جیمین بی حوصله وارد اتاقش شد و در رو بستو و به محظ اینکه لباسش رو عوض کرد روی تخت دراز کشید و با گوشیش ور رفت شماره مانسو رو به زور از یونگی گرفت و به مانسو پیام داد.
+سلام.
بعد دو دیقه نوتیفی که براش اومد رو باز کرد.
؟شما؟
+پارک جیمین نوتون. یونگی یا همون استادم همه چیز رو برام تعریف کرد. میخواستم اگه میشه فردا ببینمتون.
و بعد روی دکمه send زد
؟(لوکیشن)
؟میبینمت نوه ی قشنگم.
+همچنین مانسو.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از خواب که بیدار شد به ساعت نگاه کرد 9 صبح امروز یکشنبه بود.. و تعطیل بود.
از جاش سریع بلند شد و یه دوش گرفت و یکم روتین پوستیش رو انجام داد و یه لباس مشکی پوشید و رفت و سوار ماشین بوگاتی شوگا شد.
وقتی میخواست حرکت کنه شوگا جلوش قرار گرفت.
_کجا تشریفتون رو میبری اونم با ماشین من تنهایی؟
شیشه ماشینو پایین داد تا شوگا صداشو واضح تر بشنوه.
+پیش مانسو.
یونگی به سمت صندلی شاگرد رفت و سوارش شد.
_okay lets go
+Oh, I thought that Manso hates you and doesn't want to see you anymore, but now I see that you got into the car and say, let's go?
(اوه فکر میکردم مانسو از تو بدش میاد و دیگه نمیخواد تو رو ببینه ولی حالا میبینم که سوار ماشین شدی و میگی بزن بریم)
_I don't care, I want to apologize to him for the lie I told, so let's go
(بیخیال پسر من میخوام بابت دروغی که بهش گفتم معذرت خواهی کنم پس بریم)
+Oh Haji, how can you speak English with min yoongi?
(اوه حاجی داری واسه من کلاس چگونه انگلیسی صحبت کنید با مین یونگی میزاری؟)
_ببند فکتو مگه نمیخوام مدربزرگتو ببینی؟
+آره.
_So let's go and don't delay
(پس یریم و معطل نکن.)
+اوکی.
- ۷.۰k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط