بعد از اون شب که مینجی و جین توی آرامش و عشق به هم ...
بعد از اون شب، که مینجی و جین توی آرامش و عشق به هم نزدیک شدن، همهچیز برای مدتی آروم شد. جین بیشتر از همیشه مراقب مینجی بود و فکر میکرد همهچیز تحت کنترله.
اما یک ماه بعد، یه روز عصر، مینجی تنها توی خونه بود که درد شدیدی توی شکمش پیچید. اول فکر کرد طبیعییه، ولی درد لحظهبهلحظه بیشتر شد. به سختی تونست با اورژانس تماس بگیره.
وقتی به بیمارستان رسید، شرایطش بحرانی بود. پزشکها سریع تصمیم گرفتن عمل کنن. وضعیت، خطرناکتر از چیزی بود که فکر میکردن.
چند ساعت بعد، جین با عجله به بیمارستان رسید. دکترها منتظرش بودن.
یکی از اونها با چهرهای خسته و ناراحت جلو اومد:
ـ "جنین سالمه... اما متأسفیم. همسرتون نتونست طاقت بیاره."
جین خشکش زد. صداها محو شدن، زمان ایستاد. فقط صدای ضعیف گریهی نوزاد از پشت در شنیده میشد...
اما یک ماه بعد، یه روز عصر، مینجی تنها توی خونه بود که درد شدیدی توی شکمش پیچید. اول فکر کرد طبیعییه، ولی درد لحظهبهلحظه بیشتر شد. به سختی تونست با اورژانس تماس بگیره.
وقتی به بیمارستان رسید، شرایطش بحرانی بود. پزشکها سریع تصمیم گرفتن عمل کنن. وضعیت، خطرناکتر از چیزی بود که فکر میکردن.
چند ساعت بعد، جین با عجله به بیمارستان رسید. دکترها منتظرش بودن.
یکی از اونها با چهرهای خسته و ناراحت جلو اومد:
ـ "جنین سالمه... اما متأسفیم. همسرتون نتونست طاقت بیاره."
جین خشکش زد. صداها محو شدن، زمان ایستاد. فقط صدای ضعیف گریهی نوزاد از پشت در شنیده میشد...
- ۳.۰k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط