مینی رمان ددی بی منطق من
هیون جین : آت گفتم که ببخشید
ات : هیونجین همش توی این ی هفته ببخشید ببخشید...اینم شد حرف
هیون جین : خودتم میدونی الان باند تو بد وضعیتی چرا درکم نمیکنی
ات : تو منو درک کن هیونجین ...همه ی فکر و ذکرت شده باند باند باند...ول کن...چرا تو هم نمیتونی ی آدم عادی باشی ؟!(بغض)
هیون جین : خدا جونم...
ات : برو بیرون
هیون جین : ات م..
ات : آت بمیره از دست تو راحت شع...دع برو بیرون واستاده منو نگاه میکنه
هیون جین : ولی یادت باشه همش تقصیر تو بود...رف
ات : تقصیر تو بود هع...نیشخند...واقعا که...راستش من ² ساله که با هیون جین ازدواج کردم و اون ی مافیاس..همیشه بهم اهمیت میداد ولی حالا...خودتون که دیدید...رفتم سمت کمد لباسام و ی چمدون برداشتم و لباس هارو گذاشتم داخلش که گوشیم زنگ زد...
ات : هیونجین همش توی این ی هفته ببخشید ببخشید...اینم شد حرف
هیون جین : خودتم میدونی الان باند تو بد وضعیتی چرا درکم نمیکنی
ات : تو منو درک کن هیونجین ...همه ی فکر و ذکرت شده باند باند باند...ول کن...چرا تو هم نمیتونی ی آدم عادی باشی ؟!(بغض)
هیون جین : خدا جونم...
ات : برو بیرون
هیون جین : ات م..
ات : آت بمیره از دست تو راحت شع...دع برو بیرون واستاده منو نگاه میکنه
هیون جین : ولی یادت باشه همش تقصیر تو بود...رف
ات : تقصیر تو بود هع...نیشخند...واقعا که...راستش من ² ساله که با هیون جین ازدواج کردم و اون ی مافیاس..همیشه بهم اهمیت میداد ولی حالا...خودتون که دیدید...رفتم سمت کمد لباسام و ی چمدون برداشتم و لباس هارو گذاشتم داخلش که گوشیم زنگ زد...
- ۵.۰k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط