موجیم و وصل ما از خود بریدن است

موجیم و وصل ما از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم از فوج دیگریم

پرواز بال ما در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال بر پرده ی خیال

اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش

آیین آینه خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است چیدن رسیده را

خامیم و درد ما از کال چیدن است

قیصر امین پور
دیدگاه ها (۲)

دل داده ام بر باد، بر هر چه باداباد ...

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟ بیای...

سراپا اگر زرد و پژمرده ایمولی دل به پاییز نسپرده ایمچو گلدان...

چرا مردم قفس را آفریدند؟چرا پروانه را از شاخه چیدند؟چرا پروا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط