جانگ هوسوک خب باید بگم اون قبل از تو گریه اش گرفت قبل ا
جانگ هوسوک: خب باید بگم اون قبل از تو گریه اش گرفت. قبل از اینکه چیزی بگی، صورتت رو قاب گرفت و اشکاش سرازیر شد. واقعا شوکه شده بودی اون هرگز همچین کاری نمیکرد، حتی خیلی کم پیش میومد دعواتون بشه، اما خودش بیشتر شوکه شده بود، اون به خودش قول داده بود هرگز دست روی زندگیش بلند نکنه اما حالا چطور؟ . انقدر پشیمون بود که پشت سر هم با استرس صحبت میکرد : من واقعا متاسفم چاگیا! نمیدونم یهو چیشد، من واقعا خیلی احمقم که کنترل خودم رو از دست دادم ، فقط خواهش میکنم من رو ترک نکن لطفا. میدونستی خیلی ناراحته و علاوه بر اون تحمل اشکاش رو نداشتی پس شروع کردی بوسیدنش تا حرفای ازاردهنده اش رو تموم کنی! از هم فاصله گرفتید، خواست چیزی بگه که اجازه ندادی و گفتی: هوسوکا، مشکلی نیست، میدونم از روی عصبانیت بود، بعدشم چی داری میگی؟ من چطوری تو رو ترک کنم وقتی بخاطر تو نفس میکشم؟ هوم؟
پارک جیمین : در لحظه صورتت سوخت، با چشمای اشکیت نگاهش کردی ولی هیچ پشیمونی توی صورتش ندیدی. جیغی کشیدی و گفتی که ازش متنفری و بعد به سمت اتاق رفتی. ناراحت شد! خیلی خیلی ناراحت. کنار پنجره اتاق توی خودت جمع شده بودی و زانو هات رو بغل کرده بودی، نیم ساعت گذشت که در اتاق خواب باز شد! سرش پایین بود اما یه دسته گل بزرگ توی دستش بود. رو به روت نشست و دسته گل رو روی زمین گذاشت. نگاهش نمیکردی که صداش سکوت اتاق رو شکست: من...... من واقعا متاسفم! چاگیا! انقدر شرمنده ام که نمیتونم حتی توی چشمات نگاه کنم. کیوت نگاهش کردی که ادامه داد : تو لیاقت بهتر از من رو داری چاگی، خودم میدونم! فقط میشه همین یه بار پسری که برات میمیره رو ببخشی؟ هوم؟ با بغض خندیدی و محکم بغلش کردی، تنفس اون عطر کافی بود، که این اتفاق ازاردهنده رو فراموش کنی!
پارک جیمین : در لحظه صورتت سوخت، با چشمای اشکیت نگاهش کردی ولی هیچ پشیمونی توی صورتش ندیدی. جیغی کشیدی و گفتی که ازش متنفری و بعد به سمت اتاق رفتی. ناراحت شد! خیلی خیلی ناراحت. کنار پنجره اتاق توی خودت جمع شده بودی و زانو هات رو بغل کرده بودی، نیم ساعت گذشت که در اتاق خواب باز شد! سرش پایین بود اما یه دسته گل بزرگ توی دستش بود. رو به روت نشست و دسته گل رو روی زمین گذاشت. نگاهش نمیکردی که صداش سکوت اتاق رو شکست: من...... من واقعا متاسفم! چاگیا! انقدر شرمنده ام که نمیتونم حتی توی چشمات نگاه کنم. کیوت نگاهش کردی که ادامه داد : تو لیاقت بهتر از من رو داری چاگی، خودم میدونم! فقط میشه همین یه بار پسری که برات میمیره رو ببخشی؟ هوم؟ با بغض خندیدی و محکم بغلش کردی، تنفس اون عطر کافی بود، که این اتفاق ازاردهنده رو فراموش کنی!
- ۱۰.۴k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط