هلیا

هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه ای بیافرینم،باور کن!
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن،فقط لحظه ها را می خواستم.
آن لحظه ای که تو را به نام می نامیدم.
#نادر_ابراهیمی
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#عشق #تنهایی
دیدگاه ها (۱)

بعد من تنها نخواهی ماند... اما بعد تو

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویشبیرون کشید با من از این ورط...

اینها همه کم لطفی دنیاست عزیزاین شهر مرا با تو نمیخواست عزیز...

بی من تو در کجای جهانی که نیستی

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

"بنام تو آغاز می کنم پروردگارمشروع هر لحظه را ،ای که زیباتری...

دل به دستت داده‌ام ، مشکل که برگردانیمچند وقتی میشود ، دور ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط