زیبای من. ورژن غمگین

پارت ۵اخر
ات:من باردارم
جین:شوخی
ات:نه اوپا
کوک:بعدا میخوای از ته جدا شی؟
ات:خاب ..اون به من خیانت کرد ‌...دیگه نمیتونم به عنوان همسرم حتا به عنوان پدر بچم ببینم
الانم یه خواهشی ازتون دارم
شوگا:بگو هرچی باشه انجام میدیم
ات:مراقب تهیونگ باشین ..من دیگه نمیخوام ببینمش ..الانم میخوام برم
نامجون:کجا میخوای بری اخه؟
ات:جدایی سختی داره ..اول باید یه کار پیدا کنم بعدش خونه بگیرم
جیمین:پس فعلا کجا میمونی
ات:تو ماشین
نامی:میخوای یه چند وقت بیایی پیش من یا یکی دیگه از اعضا بمونی؟
ات:نه اوپا خیلی ممنونم ...امیدوارم بتونم یروزی محبتاتونو جبران کنم ‌...خدافظ (بغض)
اعضا:خدافظ(بغض)
از شدت بغضی که داشتم گلوم درد گرفته بود
قدم هامو تند تر کردم
خودم رو به ماشین رسوندم
سریع نشستم توش و فقط از اون بیمارستان لعنتی دور شدم
(پرش به هشتم ژانویه )
ویو تهیونگ
یه هفتس از بیمارستان مرخص شدم ..
دارم کارمای دلِ شکسته ات رو میدم
یونجی با تمام ثروتم فرار کرد کانادا ولی پلیس بین الملل پیداش کرد و تمام پولامو ازش پس گرفت
اون بهم گفت که فقط چون منتظرش نموندم میخواست انتقام بگیره بخاطر همین این بلا هارو سرم اورد
اتم ندیدم
ولی امروز میخوام ببینم دلم براش تنگ شده
توی فکر خیال خودم بودم که در اتاق زده شد
نامجون:ته اماده ای ؟
ته:اره (بغض)
ویو ات
۲۴روز از موقعی که تهیونگو ندیدم میگذره
وارد 3ماهگی شدم
یه خونه کوچیک گرفتم با یه شغل خوی با درامد خوب
شدم مدیر عامل شرکت بخاطر مدرک دانشگام
الان شدم یه خانم مستقل
امروزم روزیه که قراره برای اخرین بار تهیونگ رو ببینم
اماده شدم و به طرف دادگاه رفتم
وارد دادگاه شدم همه نگاه ها روی من بود
تهیونگ داشت با بغض نگام میکرد ولی من اصلا نگاهش نکردم دیگه برام معنیی نداشت
قاضی:خاب خانم مین شما درخواست طلاق رو دادین
و طبق چیزی که من میبینم باردارم هستین
ات:بله جناب قاضی
قاضی:خاب خانوم ات شما توافق کردید که بچه پیش کی‌بمونه؟
ات:قرار پیش من بمونه
تهیونگ:ولی (بغض)
بغض اجازه نداد تهیونگ حرفش رو کامل بگه
قاضی:شما نمیخوایید بچه ماهی یک بار هفته ای یک بار پدرش رو بعد از تولد ببینه؟
ات:نه این پدر لیاقت دیدن بچشو نداره
ویو تهیونگ
شاید ات راست میگه من لیاقت ندارم
اگه داشتم که الان اینجا نبودم
قاضی:خاب پس هردو راضی هستین ...بفرمایید اینجا رو امضا کنین
ات اول از همه رفت و امضا کرد و از دادگاه خارج شد
تهیونگم اون برگه رو با تردید زیاد امضا کرد
(پرش به ۷سال بعد)
ویو تهیونگ
امروز تولد ۳۷سالگیمه از روز طلاق به بعد هیچ کدوم از اعضا رو ندیدم مخصوصا شوگا رو‌ باهم قهر بودن که همچین کاری کردم ‌‌
تصمیم گرفتم‌برم توی پارک قدم بزنم .بغل خونم یه پارکی هست
منم اگه قدر میدونستم میتونستم الان با بچم با ات اینجا بازی کنیم
وارد پارک شدم و مثل همیشه روی نیمکت نشستم
توی افکار خودم بودم که صدای گریه یه دختر بچه رو شنیدم
تهیونگ:عمو جون چی شده؟چرا گریه میکنی؟
سمی:مامان بابامو گم کردم
تهیونگ:کجا گمشون کردی؟
سمی:جلوی سرسره ها
تهیونگ:بیا بریم‌ پیش نگهبانی پارک تا اونا پیداش کنن
موضوع روب رای نگهبانی توضیح دادم. اونا هم توی میکروفن اعلام کردن
تهیونگ‌:همینجا بشین من الان میام
رفتم از دکه رو به رو دوتا بستی گرفتم و اوردم دادمش به اون دختر کوچولو
ته:خاب اسمت چیه پرنسس کوچولو
سمی:من سمی هستم ‌مین سمی.عمو اسم شما چیه؟
ته:من تهیونگم کیم هستم .تک فرزندی سمی؟
سمی:نه یه داداش یه ساله دارم
همینطور در حال حرف زدن بودیم که یه خانم اقا سراسیمه وارد
نگهبانی شدن
اون اون خانم ات بود
سمی:مامان
ات:عزیزممم تو مارو خیلی ترسوندی
شوگا:سمی مگه نگفتم دست مامان بابا رو ول نکن
سمی:معذرت میخوام ولی این عموی مهربون کمکم کرد
ات و شوگا تا خواستن از اون مرد تشکر کنن
شوگا:تهیونگ
ات:ت ته تهیونگ
تهیونگ:روز خوبی داشته باشین
تا خواست از اونجا خارج شه شوگا دستشو کشید
شوگا:باید باهات حرف بزنم
تهیونگ:حرفی باقی نمونده
شوگا:ته تو اونا رو تو بدترین شرایط ول کردی ...بهترین زندگی حق ات و سمی بود
موقعی که ات داشت برای دنیا اوردن سمی جونشو از دست میداد کجا بودی هان
ته:من پشیمونم هیونگ
شوگا:پشیمونیت دیگه فایده ای نداره دیگه دور بر خانواده من نباش
از اونا فاصله گرفتم و به سمت خونه رفتم
اونا الان خوشبختن منم بخاطر اینکه دیگه‌چشمشون به من نیوفته از اینجا‌میرم‌ میرم انگلیس تا برای همیشه از جلو چشماشون گم شم
ات زیبای من من تا عمر دارم یاد تو و یاد سمی فرشته کوچولومون هستم‌ و دوستون دارم
ولی خودم خودمو از شما دور کردم
و خیلی متاسفم برای خودم که لیاقتتون رو نداشتم

اگه درخواستی برای فیک‌بعدی دارین بگین ❤️🌝
دیدگاه ها (۱۵)

زیبای من

رنگ های سرنوشت

زیبای من

زیبای من

فصل دوم ( چرا من؟) پارت اول🗿🎀ویو ات: بعد از اون موقع که سر م...

✨وکالت عشق✨#part5ویو ا.ت✨🎀دادگاه شروع شد با جونگکوک رفتیم دا...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط