دلداده ی مهجوری در شیب بلا افتاد

دلداده ی مهجوری ، در شیبِ بلا افتاد
از حولِ حلیمِ "عشق" ،در دیگِ عزا افتاد
تشویش نمایان شد از چینه ی رخسارش
این داغِ بد آورده ، چون بود و چرا افتاد
اینگونه مپندارش ، تلخی غم " شیرین "
فرهاد که عاشق شد ،راهش به جفا افتاد
هر کس که نفهمیده ، پیغامِ زوالِ "عشق"
در اوجِ شبابِ عمر ، کارش به عصا افتاد
از چشمه ی اشک من بدحوصلگی جوشد
هیهات کم آورده م .... عمرم به فنا افتاد
مرگم به خدا دیدم ، ای حضرت استادم
آن لحظه که متنِ دل ، از چشم شما افتاد
هر چند که حال بد در " شعر " نمی گنجد
از "عشق" همینم بس ، کارم به دعا افتاد
دیدگاه ها (۳)

نگرانم که مبادا نگرانم بکنی ،باز با عشوه د...

عشقاز همانجايى شروع شدكه حالمانبه هيچ چيز خوش نشدالادوست داش...

زخم هایت را یکی یکی می بوسممی دانم گلوله ای که در سینه ات با...

چشمان‌ِ شیطان گونه ای داری،دیدم،که کُفری مستمر دارمویران مکن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط