MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۳۹
"ویو جنا"
.
قطعا یکی مثل تهیونگ بهم کمک کنه میتونم به یه جایی برسم.
یکمی پیشرفت کنم.
جنا:ممنونم،من دیگه باید برم....
ته:اهوم...
از جام بلند شدم که برم.
جونگکوک متقابل بلند شد.
کوک: منم میرم یه وسیله از اتاقم بیارم..
رفت سمت صندلی و از روش سوییشرت ورداشت ولی دقتی خواست دستشو بیاره بالا که بندازه رو شونه هاش مشخص بود سی//نش درد گرفت.
ولی تا یه جاهایی تنش کرد.
جنا: شب بخیر...
وقتی از اتاق امدم بیرون جونگکوک هم پشت سرم خارج شد.
کوک:دیگه میتونی امید داشته باشی.
جنا: به چی!؟
کوگ: یکی هست کمکت کنه..
جنا: اها..
بدون حرفی به راه ادامه دادیم و وقتی به راه پله رسیدیم .
سوالی که خیلی ذهنم و درگیر کرده بود.
و یه دفعه به ذهنم رسید که ازش سوال کنم.
جنا:چرا انقدر باهام بدی؟!
*شما بدی میبینید بچه ها!؟*
کوک: چرا میپرسی؟!
جنا: نباید بدونم که ندیده نشناخته چت بود که از اول قیافه میگرفتی.؟!!
کوک:...سر موضوعی که میدونی،از بچگی فکر میکردم زندگیه بهتری میتونستم داشته باشم اگه خانواده تو نبودن.
گیج نگاهش کردم.
جنا: ببخشید؟؟!!!
کوک:پدر من وقتی مامانم مرد دیگه اون ادم سابق نشد..اگه مامانم نمی مرد بی مادر بزرگ نمی شدم،اگه نمی مرد بابام انقدر بد رفتار نمی کرد،و میتونستم یه زندگی خوب و بگذرونم.
دیگه اخراش انگار داشت خونش به جوش می امد..
جنا:نمیفهمم اینا چه ربطی به من داره!؟
با لحنی عصبی و جدی کمی داد زد.
کوک:مامان من به دست بابایه عوضیه تو کشته شد..
با این حرفش به قدری شوکه شدم که نه تونستم به راه ادامه بدم و نه چییزی بگم.
بابایه من؟
جنا: امکان نداره.
چند قدم ازم جلو زده بود که وایساد و چرخید سمتم.
کوک:..حقیقت همینه،پدر تو زندگی من و نابود کرد..و..
جنا: تو نمیتونی اینارو بگی..
یه قدم امد جلو
کوک: چرا نمیتونم؟...ببینم اصلا چهره بابات و یادته؟؟ اون جوقعه که مردش چند سالت بود ؟ یک سال؟؟...تو هیچی از اون نمیدونی
___
بچا دیشب خوابمبرد😐😂
GHAPTER:1
PART:۳۹
"ویو جنا"
.
قطعا یکی مثل تهیونگ بهم کمک کنه میتونم به یه جایی برسم.
یکمی پیشرفت کنم.
جنا:ممنونم،من دیگه باید برم....
ته:اهوم...
از جام بلند شدم که برم.
جونگکوک متقابل بلند شد.
کوک: منم میرم یه وسیله از اتاقم بیارم..
رفت سمت صندلی و از روش سوییشرت ورداشت ولی دقتی خواست دستشو بیاره بالا که بندازه رو شونه هاش مشخص بود سی//نش درد گرفت.
ولی تا یه جاهایی تنش کرد.
جنا: شب بخیر...
وقتی از اتاق امدم بیرون جونگکوک هم پشت سرم خارج شد.
کوک:دیگه میتونی امید داشته باشی.
جنا: به چی!؟
کوگ: یکی هست کمکت کنه..
جنا: اها..
بدون حرفی به راه ادامه دادیم و وقتی به راه پله رسیدیم .
سوالی که خیلی ذهنم و درگیر کرده بود.
و یه دفعه به ذهنم رسید که ازش سوال کنم.
جنا:چرا انقدر باهام بدی؟!
*شما بدی میبینید بچه ها!؟*
کوک: چرا میپرسی؟!
جنا: نباید بدونم که ندیده نشناخته چت بود که از اول قیافه میگرفتی.؟!!
کوک:...سر موضوعی که میدونی،از بچگی فکر میکردم زندگیه بهتری میتونستم داشته باشم اگه خانواده تو نبودن.
گیج نگاهش کردم.
جنا: ببخشید؟؟!!!
کوک:پدر من وقتی مامانم مرد دیگه اون ادم سابق نشد..اگه مامانم نمی مرد بی مادر بزرگ نمی شدم،اگه نمی مرد بابام انقدر بد رفتار نمی کرد،و میتونستم یه زندگی خوب و بگذرونم.
دیگه اخراش انگار داشت خونش به جوش می امد..
جنا:نمیفهمم اینا چه ربطی به من داره!؟
با لحنی عصبی و جدی کمی داد زد.
کوک:مامان من به دست بابایه عوضیه تو کشته شد..
با این حرفش به قدری شوکه شدم که نه تونستم به راه ادامه بدم و نه چییزی بگم.
بابایه من؟
جنا: امکان نداره.
چند قدم ازم جلو زده بود که وایساد و چرخید سمتم.
کوک:..حقیقت همینه،پدر تو زندگی من و نابود کرد..و..
جنا: تو نمیتونی اینارو بگی..
یه قدم امد جلو
کوک: چرا نمیتونم؟...ببینم اصلا چهره بابات و یادته؟؟ اون جوقعه که مردش چند سالت بود ؟ یک سال؟؟...تو هیچی از اون نمیدونی
___
بچا دیشب خوابمبرد😐😂
- ۱۵.۶k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط