بابایی
بابایی
ویو جین:
با صداهای عجیبی از خواب بیدار شدم دیدم که سوجین داره کابوس میبینن تا خواستم بهش نزدیک بشم دیدم با یه جیغ بلندی از خواب پرید و شروع کرد به گریه کردن آروم رفتم سمتش و تو بغلم گرفتمش
-هششش آروم باش قربونت برم
&بابا خیلی ترسیدم
- میدونم عزیزم میدونم اما اون فقط یه خواب بود تموم شد
& اما خیلی بد بود
-میدونم خوشگلم اما بابایی بهت قول میده دیگه تکرار نشه
&باشه(اشکاشو پاک میکنه و از بغلش میاد بیرون)
-خوشگلم بهتری
&اوهم
- میخوای بخوابی یا خستگیت در رفت
&هنوزم خوابم میاد
- باشه پس بیا آروم دراز بکش وایسا پتو رو هم بکشم روت آهان خوب بخواب دیگه خوشگلم
&شما نمیخوابید؟
-چرا منم میخوابم
&باشه پس شب بخیر (پشتشو به جین میکنه)
-شب که نه ظهر توم بخیر
&(میخنده)
(یکم بعد)
ویو جین:
خیلی تشنم شده بود واسه همین مجبور شدم بیدار شم بلند شدم از بغل تختم پارچ رو برداشتم و توی لیوان یکمی از آب رو ریختم و بعد از خوردن گذاشتمش بغل تختم میخواستم دوباره بخوابم که دیدم سوجین بیداره
-عه سوجین تو بیداری
&اوهم
- چرا بابایی
&خوابم نمیبره
-خوب منو بیدار میکردی دیگه عزیزم
& آخه خیلی قشنگ خوابیده بودین دلم نیومد
-الهی من فدای اون دلت بشم بیا ببینم بغلم
& چشم (رفت نشست رو شکمش و سرشو گذاشتم رو سینش)
- میخوای چیکار کنیم (سرشو نوازش میکنه)
&نمیدونم
-بریم پارک
&نه
- بریم شهربازی ؟
&نه
-پس کجا بریم
& نمیدونم حوصله ی بیرون رفتن ندارم خستم
-چیشده که اینطوری خسته شدی
&نمیدونم
-بلند شو بریم پایین بهت یه چیزی بدم حالت بهتر بشه
&چی
-بیا بریم پایین
&باشه
-خوب بشین رو صندلی
&چشم
-بیا عزیزم (یه پیاله از بستنی مورد علاقش رو گذاشت جلوش)
&وایی اخجون بستنی(با چشمای اکلیلی و ذوق شروع میکنه به خوردن بستنی)
-الهی من قربونت برم که اینقدر نازی(میشینه کنارش و شروع میکنه به نوازش کردن موهاش)
&مرسی بابایی خیلی خوب بود
-خواهش میکنم نفسم بده من ظرفارو بزارم تو سینک
& بیا
-الان یکم حالت بهتر شد
&اره
-خوب دوست داری با بابایی چیکار کنی
&نمیدونم
-میخوای بازی کنیم
&آخه شما کار دارین
-من دیگه من کارام تموم شد
&واقعا
-اره
&پس میتونید باهام بازی کنید
-اره عزیزم
&اخجون
-دوست داری چی بازی کنیم
&قایم موشک
-باشه پس من میرم چشم میزارم تو برو قایم شو
&باشه پس من رفتم
-یک...دو...سه...چهار...پنج...شیش...هفت... هشت ...نه... ده ، دارم میام ها اومدم دخترم سوجینی کجایی عشقم دخترم نکنه تو کابینت قایم شدی عه اینجا هم که نیستی نکنه پشت میزی اینجا نیستی هوف پس کجایی سوجین دارم نگران میشما
(جین همینطوری در به در داشت دنبال سوجین میگشت و دیگه دستاش از ترس داشتن میلرزیدن رنگش عین گچ سفید شده بود خیلی حالش بد بود کم کم داشت نا امید میشد که یهو سوجین در کمد رو باز کرد و بدو بدو رفت سمت دیوار)
&سک..سک هورا من بردم
(جین با رنگ پریده و نگاه های اشتفته به سمت سوجین خیز برداشت و اون رو محکم در آغوش گرفت)
-خیلی ترسیدم بابایی
&چرا
-فکر کردم گمت کردم (هنوزم یه کمی ترس تو وجودشه و دستاش میلرزن)
&بابایی تو خوبی
-نه خیلی نگرانت شدم
& ببخشید اگه ترسوندمت من فقط قایم شده بودم
-اشکالی نداره اما لطفا دیگه جایی قایم نشو که اینقدر منو نگران کنه
&چشم
-آفرین خوشگلم
&حالا من چشم میزارم
-باشه پس منم میرم قایم میشم
(اونا تا شب با هم بازی کردن و آخر سر خسته و کوفته افتادن رو زمین )
ویو جین:
با صداهای عجیبی از خواب بیدار شدم دیدم که سوجین داره کابوس میبینن تا خواستم بهش نزدیک بشم دیدم با یه جیغ بلندی از خواب پرید و شروع کرد به گریه کردن آروم رفتم سمتش و تو بغلم گرفتمش
-هششش آروم باش قربونت برم
&بابا خیلی ترسیدم
- میدونم عزیزم میدونم اما اون فقط یه خواب بود تموم شد
& اما خیلی بد بود
-میدونم خوشگلم اما بابایی بهت قول میده دیگه تکرار نشه
&باشه(اشکاشو پاک میکنه و از بغلش میاد بیرون)
-خوشگلم بهتری
&اوهم
- میخوای بخوابی یا خستگیت در رفت
&هنوزم خوابم میاد
- باشه پس بیا آروم دراز بکش وایسا پتو رو هم بکشم روت آهان خوب بخواب دیگه خوشگلم
&شما نمیخوابید؟
-چرا منم میخوابم
&باشه پس شب بخیر (پشتشو به جین میکنه)
-شب که نه ظهر توم بخیر
&(میخنده)
(یکم بعد)
ویو جین:
خیلی تشنم شده بود واسه همین مجبور شدم بیدار شم بلند شدم از بغل تختم پارچ رو برداشتم و توی لیوان یکمی از آب رو ریختم و بعد از خوردن گذاشتمش بغل تختم میخواستم دوباره بخوابم که دیدم سوجین بیداره
-عه سوجین تو بیداری
&اوهم
- چرا بابایی
&خوابم نمیبره
-خوب منو بیدار میکردی دیگه عزیزم
& آخه خیلی قشنگ خوابیده بودین دلم نیومد
-الهی من فدای اون دلت بشم بیا ببینم بغلم
& چشم (رفت نشست رو شکمش و سرشو گذاشتم رو سینش)
- میخوای چیکار کنیم (سرشو نوازش میکنه)
&نمیدونم
-بریم پارک
&نه
- بریم شهربازی ؟
&نه
-پس کجا بریم
& نمیدونم حوصله ی بیرون رفتن ندارم خستم
-چیشده که اینطوری خسته شدی
&نمیدونم
-بلند شو بریم پایین بهت یه چیزی بدم حالت بهتر بشه
&چی
-بیا بریم پایین
&باشه
-خوب بشین رو صندلی
&چشم
-بیا عزیزم (یه پیاله از بستنی مورد علاقش رو گذاشت جلوش)
&وایی اخجون بستنی(با چشمای اکلیلی و ذوق شروع میکنه به خوردن بستنی)
-الهی من قربونت برم که اینقدر نازی(میشینه کنارش و شروع میکنه به نوازش کردن موهاش)
&مرسی بابایی خیلی خوب بود
-خواهش میکنم نفسم بده من ظرفارو بزارم تو سینک
& بیا
-الان یکم حالت بهتر شد
&اره
-خوب دوست داری با بابایی چیکار کنی
&نمیدونم
-میخوای بازی کنیم
&آخه شما کار دارین
-من دیگه من کارام تموم شد
&واقعا
-اره
&پس میتونید باهام بازی کنید
-اره عزیزم
&اخجون
-دوست داری چی بازی کنیم
&قایم موشک
-باشه پس من میرم چشم میزارم تو برو قایم شو
&باشه پس من رفتم
-یک...دو...سه...چهار...پنج...شیش...هفت... هشت ...نه... ده ، دارم میام ها اومدم دخترم سوجینی کجایی عشقم دخترم نکنه تو کابینت قایم شدی عه اینجا هم که نیستی نکنه پشت میزی اینجا نیستی هوف پس کجایی سوجین دارم نگران میشما
(جین همینطوری در به در داشت دنبال سوجین میگشت و دیگه دستاش از ترس داشتن میلرزیدن رنگش عین گچ سفید شده بود خیلی حالش بد بود کم کم داشت نا امید میشد که یهو سوجین در کمد رو باز کرد و بدو بدو رفت سمت دیوار)
&سک..سک هورا من بردم
(جین با رنگ پریده و نگاه های اشتفته به سمت سوجین خیز برداشت و اون رو محکم در آغوش گرفت)
-خیلی ترسیدم بابایی
&چرا
-فکر کردم گمت کردم (هنوزم یه کمی ترس تو وجودشه و دستاش میلرزن)
&بابایی تو خوبی
-نه خیلی نگرانت شدم
& ببخشید اگه ترسوندمت من فقط قایم شده بودم
-اشکالی نداره اما لطفا دیگه جایی قایم نشو که اینقدر منو نگران کنه
&چشم
-آفرین خوشگلم
&حالا من چشم میزارم
-باشه پس منم میرم قایم میشم
(اونا تا شب با هم بازی کردن و آخر سر خسته و کوفته افتادن رو زمین )
- ۱۰.۹k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط