کاش آفتاب آن صبح هیچگاه طلوع نمی کرد
کاش آفتاب آن صبح هیچگاه طلوع نمی کرد!
خورشید
چه می دانست آن
سرو قامتان سبز را نظاره خواهد نشست
که آنگونه
ایستاده !
جان خواهند داد
و چه می دانست
غمگینانه می بیند
که چگونه حسین
بر پیکر برادر
عباس خواهد نشست
خورشید
چه می دانست
طلوع خواهد کرد
و داغی گرمایش
بر لبان تفتیده بهترین خلق خدا
خواهد نشست
گویا ما هم بوده ایم!!!
آنجا
مگر نیست :
کل یوم عاشورا و کل ارض کرببلا!
گویی درماندگی و
خستگی
مانده در
تن هایمان
یادگاریست
از آن روز!!
از آن صبح!!
چه می دانم!!!
اینگونه شور و حس و حال
این بغض شکسته در گلو
غیبت یک حضور است
گویا!!
کاش آن صبح بودیم
و بصیرت می داشتیم
تا یاری ت می نمودیم
تا حال
اینگونه
به سوگ و ماتم ننشست
ما اکنون
عزادار سیه پوشیم
ما یک نشانه... یک بیرق !
یک بیرق سیه پوشیم!
از آن روز
از آن صبح
از آن ظهر
از آن سرزمین
و اینگونه است
که بر پیام عاشورایی ت
در هزار توی تاریخ
حیران
مانده ایم
در روزی
و
سرزمینی
که گواهی داد
که تو
نبودن را
برای بودن
و ...
ماندن را
در تاریخ فریاد زدی
و هرآنچه داشتی
در راه دین خدا
و
برای همه ما
در طول تاریخ
در طبق اخلاص
مخلصانه
فدا نمودی
و حال ماییم
و امانت تو
و حال ماییم
و پیام و دین تو
تو را که داریم چه غم داریم
چه غمی داریم!؟
که تو
در تاریخ
در کنار ما باشی
و پیامت
و پژواک شمشیرها
خیمه های سوخته
گریه های کودکان
ناله های زنان
قهقهه های
دیوانه وار
دشمنان خدا
و سروهای سبزی
یک به یک فروافتادند
هنوز در ما
جامانده های تاریخ
جا مانده باشد
و
طنین اندازی کند
و اکنون
امروزمان
زمان حال مان
که
لبریز از توایم
که گویا
امروز
خود کربلایی ست !
و
عاشورایی ست
و
یک جنگل سروقامتانی
که بوی تو را
میدهند
و
نام تو را
و
عطش تو
بر لبانشان جاریست
یاحسین
خورشید
چه می دانست آن
سرو قامتان سبز را نظاره خواهد نشست
که آنگونه
ایستاده !
جان خواهند داد
و چه می دانست
غمگینانه می بیند
که چگونه حسین
بر پیکر برادر
عباس خواهد نشست
خورشید
چه می دانست
طلوع خواهد کرد
و داغی گرمایش
بر لبان تفتیده بهترین خلق خدا
خواهد نشست
گویا ما هم بوده ایم!!!
آنجا
مگر نیست :
کل یوم عاشورا و کل ارض کرببلا!
گویی درماندگی و
خستگی
مانده در
تن هایمان
یادگاریست
از آن روز!!
از آن صبح!!
چه می دانم!!!
اینگونه شور و حس و حال
این بغض شکسته در گلو
غیبت یک حضور است
گویا!!
کاش آن صبح بودیم
و بصیرت می داشتیم
تا یاری ت می نمودیم
تا حال
اینگونه
به سوگ و ماتم ننشست
ما اکنون
عزادار سیه پوشیم
ما یک نشانه... یک بیرق !
یک بیرق سیه پوشیم!
از آن روز
از آن صبح
از آن ظهر
از آن سرزمین
و اینگونه است
که بر پیام عاشورایی ت
در هزار توی تاریخ
حیران
مانده ایم
در روزی
و
سرزمینی
که گواهی داد
که تو
نبودن را
برای بودن
و ...
ماندن را
در تاریخ فریاد زدی
و هرآنچه داشتی
در راه دین خدا
و
برای همه ما
در طول تاریخ
در طبق اخلاص
مخلصانه
فدا نمودی
و حال ماییم
و امانت تو
و حال ماییم
و پیام و دین تو
تو را که داریم چه غم داریم
چه غمی داریم!؟
که تو
در تاریخ
در کنار ما باشی
و پیامت
و پژواک شمشیرها
خیمه های سوخته
گریه های کودکان
ناله های زنان
قهقهه های
دیوانه وار
دشمنان خدا
و سروهای سبزی
یک به یک فروافتادند
هنوز در ما
جامانده های تاریخ
جا مانده باشد
و
طنین اندازی کند
و اکنون
امروزمان
زمان حال مان
که
لبریز از توایم
که گویا
امروز
خود کربلایی ست !
و
عاشورایی ست
و
یک جنگل سروقامتانی
که بوی تو را
میدهند
و
نام تو را
و
عطش تو
بر لبانشان جاریست
یاحسین
- ۷۱۸
- ۰۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط