روزگارغریبیست وما غربتنشینان این روزگارمیدویم و میرویم
روزگارغریبیست وما غربتنشینان این روزگار...میدویم و میرویم تا به داشته هایمان اضافه کنیم وبه رزق وبرق زندگی بیفزاییم،انگار این روزها وسعت خانه و مدل اتومبیل ولباس فاخر و جیرینگ جیرینگ طلاهایمان نشان آدمیتمان شد..نردبانی برای دستیابی ب خواسته ها و آرزوهایمان ساختیم و قدم قدم وکشان کشان ازآن بالا رفتیم غافل ازاینکه این پله های نردبان جنسش از عاطفه،مهربانی،عشق،اخلاق و.. است وما یکی یکی آنها را زیر سنگینی پاهایمان له کردیم وبه هر زحمتی قصدبالا رفتن داشتیم.بالا رفتیم اما به قیمت ازدست دادن هرآن چیزی ک ب انسانیتمان رنگ میداد..عاطفه را در پیچ تند زیادخواهی، وجدان را در سبقتهای غیرمجاز تقلید گم کردیم..نمیدانم چطور اما یادگرفتیم برای خود نقابهای مختلف بسازیم وهربار یکی را ب چهره بزنیم.فریب دادن یکدیگر را یادگرفتیم،راضی شدیم از صداقت بگذریم. زمین وزمان را بهم دوختیم تا دیوار خواسته های تمام نشدیمان را بالاببریم واما..میان این همه دویدنها،نقاب کشیدنها،دغدغه ها خودمان راگم کردیم.شدیم آدم آهنی ک وجودش از حس زندگی تهی ست.شدیم یه آدم پوشالی با ظرف احساس های خالی. روزگارغریبیست خوشبحال آنانی ک هنوزکنار شومینه مهربانی جمعندو بوی عطرچای سادگی را استشمام میکنندو آنانی که آرامش را ب بهای ناچیز آسایش نفروختندو زیر سقف خانه شان زندگی همچنان نفس میکشند.
- ۲۸۷
- ۰۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط