PART
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_178🎀•
دلبر كوچولو
لعنتی جذاب، حتی خندیدنش هم جذاب بود.
محو چال کوچولو گوشه لبش بودم که یهو برگشت سمتم، با دیدن نگاه خیرهم خندهاش کمکم جمع شد و کنجکاو نگاهم کرد.
سریع نگاهم رو ازش دزدیدم خاک تو سرتی تو دلم نثار خودم کردم و با هول گفتم:
_همیشه همینجوریای؟
مثل اینکه تلاشم برای عوض کردن جو خوب نبود که گفت:
_تو چی؟ تو همیشه اینطوری وقتی یکی میخنده بهش نگاه میکنی؟
مات موندم، عوضی!!!
_نخیر، تو فکر بودم اشتباهی بهت خیره شدم، اصلا تو چرا اعتماد به نفس کاذب داری؟ خوب نیستا!
با مسخرگی ابرویی بالا انداخت و گفت:
_اعتماد به نفس کاذب؟ تو فکر رفتن؟ نزن زیرش جوجه محوم شده بودی.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم چون هر لحظه امکان داشت بپرم رو سرش تک تک موهاش رو بکنم.
با خونسردی ظاهری شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_میخوای باور کن میخوای نکن، واسم مهم نیست.
تک خندهای کرد و با تأسف سری تکون داد که تا اونجام سوخت.
زهرماری زیر لب نثارش کردم و روم و برگردونم طرف پنجره.
عوضی یه جوری میخندید آدم از شدت حرص میخواد سکته کنه!
با سوالی که به ذهنم رسید سریع برگشتم سمتش و گفتم:
_راستی امیر چرا خدمه هارو عوض کرده بود؟ چرا اونایی که اخراج شده بودن رو دوباره آورده؟
اخم ریزی بین ابروهاش نشست.
_نه، ولی درستش میکنم.
با تردید نگاهی به اخمش انداختم، یعنی بپرسم سوالم رو؟
میترسیدم با اخلاقش سگی بشه پاچهم رو بگیره.
ولی اگه نمیپرسیدم هم از کنجکاوی میمردم پس تردید رو گذاشتم کنار و گفتم:
_چرا آنقدر با امیر بدی؟ یعنی میگم رفتارتون مثل دشمناس.
یهو طوری اخمش غلیظ شد که مثل خر از پرسیدن سوالم پشیمون شدم.
برای پیش گیری از هر نوع احتمالی سریع گفتم:
_حالا میخوای هم جواب نده ها، بلاخره به من که ربطی نداره.
بدون اینکه جوابم رو بده فقط به روبرو خیره بود.
اصلا انگار دارم با دیوار صحبت میکنم، بیشعور!
یه «به تو ربطی نداره» بگو راحتم کن دیگه این کممحلی ها چیه؟
مرتیکه بیشخصیت
#PART_178🎀•
دلبر كوچولو
لعنتی جذاب، حتی خندیدنش هم جذاب بود.
محو چال کوچولو گوشه لبش بودم که یهو برگشت سمتم، با دیدن نگاه خیرهم خندهاش کمکم جمع شد و کنجکاو نگاهم کرد.
سریع نگاهم رو ازش دزدیدم خاک تو سرتی تو دلم نثار خودم کردم و با هول گفتم:
_همیشه همینجوریای؟
مثل اینکه تلاشم برای عوض کردن جو خوب نبود که گفت:
_تو چی؟ تو همیشه اینطوری وقتی یکی میخنده بهش نگاه میکنی؟
مات موندم، عوضی!!!
_نخیر، تو فکر بودم اشتباهی بهت خیره شدم، اصلا تو چرا اعتماد به نفس کاذب داری؟ خوب نیستا!
با مسخرگی ابرویی بالا انداخت و گفت:
_اعتماد به نفس کاذب؟ تو فکر رفتن؟ نزن زیرش جوجه محوم شده بودی.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم چون هر لحظه امکان داشت بپرم رو سرش تک تک موهاش رو بکنم.
با خونسردی ظاهری شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_میخوای باور کن میخوای نکن، واسم مهم نیست.
تک خندهای کرد و با تأسف سری تکون داد که تا اونجام سوخت.
زهرماری زیر لب نثارش کردم و روم و برگردونم طرف پنجره.
عوضی یه جوری میخندید آدم از شدت حرص میخواد سکته کنه!
با سوالی که به ذهنم رسید سریع برگشتم سمتش و گفتم:
_راستی امیر چرا خدمه هارو عوض کرده بود؟ چرا اونایی که اخراج شده بودن رو دوباره آورده؟
اخم ریزی بین ابروهاش نشست.
_نه، ولی درستش میکنم.
با تردید نگاهی به اخمش انداختم، یعنی بپرسم سوالم رو؟
میترسیدم با اخلاقش سگی بشه پاچهم رو بگیره.
ولی اگه نمیپرسیدم هم از کنجکاوی میمردم پس تردید رو گذاشتم کنار و گفتم:
_چرا آنقدر با امیر بدی؟ یعنی میگم رفتارتون مثل دشمناس.
یهو طوری اخمش غلیظ شد که مثل خر از پرسیدن سوالم پشیمون شدم.
برای پیش گیری از هر نوع احتمالی سریع گفتم:
_حالا میخوای هم جواب نده ها، بلاخره به من که ربطی نداره.
بدون اینکه جوابم رو بده فقط به روبرو خیره بود.
اصلا انگار دارم با دیوار صحبت میکنم، بیشعور!
یه «به تو ربطی نداره» بگو راحتم کن دیگه این کممحلی ها چیه؟
مرتیکه بیشخصیت
- ۴.۵k
- ۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط