چندپارتی
#چندپارتی ♡
ادامه:
"ویو جیهوپ"
نه…
نه، من نمیتونم بزارم بری...
براید استایل بغلش کردم، بدنش هنوز گرم بود.
با خودم گفتم نمیتونم از دستت بدم باید پیشم باشی
اسمش رو صدا زدم، بلندتر، با داد.
هیچکس جرأت نداشت نزدیکم بشه.
ماشین با سرعت زیاد راه میرفت
چراغ قرمز هارو رد میکرد
من فقط یه چیز میخواستم:
نفسش برگرده!
سرش روی سینهم افتاده بود.
دستم رو گذاشتم روی قلبش.
ضعیف… خیلی ضعیف.
با گریه گفتم:
هوپ: بمون… خواهش میکنم فقط تا بیمارستان بمون بعدش درست میشه
قول میدم بعدش دیگه تنهات نزارم
بیمارستان رو به هم ریختم.
داد زدم، فریاد زدم...
هوپ: کسی تو این خراب شده نیستتتتتتت(با داد بسیار زیاد)
پرستارا اومدن
بدنش رو از بغلم گرفتن
انگار داشتن قلبم رو میکندن...
پشت در اتاق عمل نشستم....
دستهام خونی بود.
لباسم خونی بود.
اما من هنوز امیدوار بودم که تنهام نمیزاره..
برای اولین بار بعد از سالها…
دعا کردم....
نه برای خودم.
برای ا.تم....
چند دقیقه گذشت
چند ساعت کذشت
نمیدونم...
در باز شد.
دکتر نگاهم کرد.
نگاهش یجوری بود....
سرشو پایین انداخت و گفت:
دکتر: متأسفم… هرکاری از دستمون برمیاومد انجام دادیم…
ولی…
اون «ولی»
کارِ قلبم رو تموم کرد...
دکتر: ایشون فوت کردن...
"ویو جیهوپ"
نه.
نه.
نه نه نه نه نه…
مشت هام رو به دیوار زدم
درد مشتهام هیچی نبود
جلوی دردِ سینهمـ...
داد زدم و با گریه گفتم:
هوپ: دروغه… شما دروغ میگین…
اون نمیمیره!
اون قول داده بود پیشم بمونههههه!!!
هیچکس چیزی نگفت.
سکوت، سنگینتر از گلوله ای بود که در قلبم فرو رفته بود
پاهام شل شد.
نشستم روی زمین....
برای اولین بار…
من امروز گریه کردم...
نه گریه…
من نابود شدم..
ادامه:
"ویو جیهوپ"
نه…
نه، من نمیتونم بزارم بری...
براید استایل بغلش کردم، بدنش هنوز گرم بود.
با خودم گفتم نمیتونم از دستت بدم باید پیشم باشی
اسمش رو صدا زدم، بلندتر، با داد.
هیچکس جرأت نداشت نزدیکم بشه.
ماشین با سرعت زیاد راه میرفت
چراغ قرمز هارو رد میکرد
من فقط یه چیز میخواستم:
نفسش برگرده!
سرش روی سینهم افتاده بود.
دستم رو گذاشتم روی قلبش.
ضعیف… خیلی ضعیف.
با گریه گفتم:
هوپ: بمون… خواهش میکنم فقط تا بیمارستان بمون بعدش درست میشه
قول میدم بعدش دیگه تنهات نزارم
بیمارستان رو به هم ریختم.
داد زدم، فریاد زدم...
هوپ: کسی تو این خراب شده نیستتتتتتت(با داد بسیار زیاد)
پرستارا اومدن
بدنش رو از بغلم گرفتن
انگار داشتن قلبم رو میکندن...
پشت در اتاق عمل نشستم....
دستهام خونی بود.
لباسم خونی بود.
اما من هنوز امیدوار بودم که تنهام نمیزاره..
برای اولین بار بعد از سالها…
دعا کردم....
نه برای خودم.
برای ا.تم....
چند دقیقه گذشت
چند ساعت کذشت
نمیدونم...
در باز شد.
دکتر نگاهم کرد.
نگاهش یجوری بود....
سرشو پایین انداخت و گفت:
دکتر: متأسفم… هرکاری از دستمون برمیاومد انجام دادیم…
ولی…
اون «ولی»
کارِ قلبم رو تموم کرد...
دکتر: ایشون فوت کردن...
"ویو جیهوپ"
نه.
نه.
نه نه نه نه نه…
مشت هام رو به دیوار زدم
درد مشتهام هیچی نبود
جلوی دردِ سینهمـ...
داد زدم و با گریه گفتم:
هوپ: دروغه… شما دروغ میگین…
اون نمیمیره!
اون قول داده بود پیشم بمونههههه!!!
هیچکس چیزی نگفت.
سکوت، سنگینتر از گلوله ای بود که در قلبم فرو رفته بود
پاهام شل شد.
نشستم روی زمین....
برای اولین بار…
من امروز گریه کردم...
نه گریه…
من نابود شدم..
- ۳۵
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط