p

p...29


پچ پچ مردم شروع شد همه میگفتن پادشاه میخاسته یه دختره شومو عروس خودش کنه

لینگ هه با صدای بلند خندید گفت
لینگ هه..چه عروس خوبی از همین روزه اول داره به اواندل برکت میباره

بعد این حرف لینگ هه همه خندیدن خصوصا لئوو و چن ژیوان

شوکای..بهتره دردسر درست نکنیم
لینگ هه..اتفاقا همچین جایی باید سرفکندشون کنیم

ییبو که اصلا براش مهم نبود بقیه چی میگن چون خودشم از اول راضی نبود

پادشاه اواندل..این دختر نحسو بندازین زندان
چوجینگی..چطور میتونید این کارو بکنید من خواهرزاده شما هستم

پادشاه اواندل..تو یه دختر شومی که باحس شد سنگ الاهی از وسط نصف شه

چوجینگی..ییبو تو یچیزی بگو من نامزدتم
ییبو ‌.نخیر تو نامزد من نیستی یادت نره مراسم هنوز کامل نشده

چوجینگی..اما
ییبو ..اما نداره زندان بهت خوشبگذره

همه یه مردم تعجب کردن که ییبو گزاشت همینجوری چوجینگی ببرن چون فک میکردن ییبو عاشق چوجینگی هست

ییبو میخاست بیاد برای مردم توضیع بده که اصلا علاقه ای به چوجینگی نداره ناگهان از اسمون تیرندازی شد و همه فراکنده شده بودن


دلربا و ژان داشتن میرفتن سمت اتاق ییبو

دلربا..این هوا اشناس
ژان..چی ؟
دلربا..این یه اتفاق شومه ولی بیخیال بیا بگردیم دنبال گردنبند

ژان..باشه

بخاطر خورشید گرفتگی همه نگهبان ها و خدمتکارا فراکنده شده بودن و این باهس میشد کار ژان و دلربا اسون تر بشه

ژان و دلربا وارد اتاق ییبو شدن
دلربا..یعنی میتونه کجا گزاشته باشه
ژان حتما تویه جعبه چیزی باشه بیا اول کمد هارو بگردیم

دلربا..باشه

بخاطر تیرندازی همه یه شاهزاده ها پشت یچیزی قایم شدع بودن

شوکای..این دیگه چیه
لینگ هه..انگار بقیر از ما کسای دیگه ایم با اواندل دشمنی دارن

چن ژیوان حواسش نبود و یهو کم مونده بود یه تیر بهش بخوره که یهو لی مین اومد و از پشت دو نصفش کرد
چن ژیوان..ممنونم

لی مین..مراقب باشید
لی مین باخودش گفت همه یه شاهزاده ها که اینجان پس یعنی ممکنه کاره اون باشه

دینگ یوشی که فقط از لیژان محافظت میکرد

صدای تیرندازی قط شد و صدای خنده هایی شنیده میشد