ما ز یاران چشم یاری داشتیم

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه می‌پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
حضرت حافظ
دیدگاه ها (۳)

از کنـــارم رد شدی بی اعتنا نشناختی چشم در چشمم شدی اما مرا ...

آقا گمانم من شما را دوست...حسی غریب و آشنا را دوست...نه نه! ...

.برای با تو بودن دیر بودبرای فراموش‌کردنت زود خیلی زودبادهای...

یک دست جام باده و یک دست زلف یاررقصی چنین میانهٔ میدانم آرزو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط