خدا نصیب کند

خدا نصیب کند
پیر که شدیم به پایِ هم!
اول هر پاییز دستت را میگیرم
میبرم تویِ جیب کُتی که ساعت یادگاریِ
پدر بزرگ را
با زنجیر به آن وصل کرده ام.
از بالای قابِ عینکِ خاکستری ام
نگاهت میکنم و میپرسم...
پیدایشان کردی تصدق نگاهت؟
قول بده مثلِ هر سال تعجب کنی و بگویی چه را آقا؟
و من با ذوق بگویم یک مُشت بوسه از پاییز قبل نگه داشته ام!
بردار دوتایی بچشیم!
#پاییز_من
#افسون
دیدگاه ها (۱)

هوایِ زمین آلوده شدهنظرت چیست به مریخ سفر کنیم ؟من مشتریِ تُ...

شانه‌ات مُجابم می‌كنددر بستری‌ كه عشق تشنگی‌است،زلال شانه‌ها...

پیش‌تر هیچ‌گاه از آذر ننوشته‌ام.یعنی اگر امروز هم تاریخ را ن...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط