روزگارم بر خلاف ارزوهایم گذشت

روزگارم بر خلاف اَرزوهایم گذشت ,
و من در پس این پرده هنوزم از دنیا گریزانم ...
روزگار را چه بگویم که زندگی را بر من تباه کرد ...
سیاه کرد ...
فنا کرد ...
اَرزوهایم را چه کنم که فراموشی را باید ستایش کنم ,
تا اَنها را از من بگیرید و با خود ببرید ..
تا شاید دیگر یادم نباشد که اَرزویی داشتم ,
و یا شاید بهتر باشد در صندوقچه های فولادی قلب های از یاد رفته بگذارم ...
و به اَنها بسپارم که رهایش نکنند ...
حرف های زیادی در دل دارم
اشک های فراوانی برای چشمان غم زده دارم
نمی دانم که از چه بگویم و از کجا بگویم
اما از هر کجا که باشد
خیالی نیست
که باید بگویم
شاید مجالی باشد برای تسکین این دردهایم
بر من خورده نگیرید که چرا نیستم و کم پیدا شده ام
دردها را بجویید و از اَنها پرسش کنید که چرا من را این همه دوست می دارند
شاید که پاسخی بگیرید شما
و این تن رنجور مرا رها کنید از بند ...
دیدگاه ها (۱)

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلو...

می میرم ...مثل یک پروانه ,در برهوتی از سنگلاخ ...وقتی که می ...

کاشکی یه روز با هم دیگه سوار قایق می شدیمدور از نگاه آدما هر...

می خواهم بگذرم،بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم ...

بازی مرگ و عشق..پارت ۳۱جیمین: تو یه عوضی ای!جئون: به هر حال....

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط