دو زن با هم حرف میزدند ناگهان یکی از آن دو که بیوقفه ح

دو زن با هم حرف می‌زدند. ناگهان یکی از آن دو که بی‌وقفه حرف می‌زد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمی‌داد، گفت: «و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایه‌ات درباره تو شنیدم...»
دوستش گفت: «این دروغ است!»

زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت: «وا، من که هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا می‌کنی که من دروغ می‌گم؟!»
دوستش جواب داد: «من اصلاً نمی‌تونم فکر کنم تو چیزی شنیده باشی، برای اینکه به هیچ کس اجازه حرف زدن نمی‌دهی.» 😄 😂
دیدگاه ها (۴)

زنه به شوهرش میگه:از حاج رحمان یاد بگیر، از بس زنشو دوست دار...

یه بار رفیقم تو سربازی خون دماغ شد گفتم چی شدهگفت خاطراتشو ت...

تیپ گنجیشکای صبح جمعه‌اساز کوه برمیگردن میان پشت پنجره یه لب...

آقای ترامپ اگه مردی بیا والیبال 😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...

black flower(p,266)

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط