رمان عشق و نفرت
رمان عشق و نفرت
جنبه ندارید لطفاً نخونید
پارت۸
ویو ات : ما رفتیم بازار خیلی طول کشید تا شب داخل بازار موندیم بعد برگشتیم کلی هم خرید کردیم
جیا: بریم دیگه
آت: بریم
سوار تاکسی شدیم رفتیم سمت خونه
جونگ کوک : میدونی ساعت چنده
آت: آخه خیلی خرید داشتیم
تهیونگ: چیزی خوردین
جیا: آره
(از اینجا به بعد. یکم 🔞
رفتیم لباسامونو گذاشتیم رفتم که بخوابم رفتم روی تخت
جونگ کوک : یادته که قرار بود تاوان پس بدی👿
آت: جونگ کوک امشب نه نمیشه نمی تونم
جونگ کوک : امشب میشه خوبم میشه
آت: نه 🥺
جونگ کوک رفت درو قفل کرد بعد صدای جیا از اتاق آمد داشت داد میزد یهو جیغ خیلی بدی کشید
آت: جیا چشه
جونگ کوک : تهیونگ داره همون کاری که من میخوام باهات کنمو انجام میده
آت: من یه فکری دارم من میرم پیشه جیا بخوابم
جونگ کوک : نه
آت: آره
آت میخواست بلند شه جونگ کوک دست آت رو گرفت انداختش روی تخت لباساشو درآورد دستاشو بست به تخت بعد پاهای ات رو میخواست باز کنه آت جیغ کشید ات خیلی مقاومت کرد اما زور جونگ کوک خیلی زیاد بعد پاهای ات رو باز کرد
جونگ کوک: حاضری 😈
آت: نه😭
جونگ کوک بدون مقدمه وارد آت کرد که آت جیغ فرا بنفشی کشید
آت: اهههههههههه جونگ کوک نکن درد داره
جونگ کوک : درد داره
آت: آره
جونگ کوک محکمتر ضربه میزد خلاصه ۲ساعت آت داشت درد میکشید بعد جونگ کوک نفس نفس کنار ات دراز کشید ات
جونگ کوک : ها خوبی
آت: نه خیلی درد دارم (با گریه)😭😭😭😭
جونگ کوک : خودت خواستی
آت بغل جونگ کوک خوابید بعد ساعت۵صبح از درد بیدار شد
ویو ات: از درد نمی تونستم تکون بخورم آمدم
که اینوری بشم یک جیغی کشیدم
جونگ کوک : چی شده
آت: جونگکوک درد دارم
جونگ کوک : بیا بغلم خوب میشی
آت: کمکم کن
جونگ کوک : باشه
جونگ کوک به ات کمک کرد که اینوری شه اینوری شد رفت بغل جونگ کوک با هزار بد بختی خوابید صبح شد که
لطفاً حمایت کنید 💖💝💋
جنبه ندارید لطفاً نخونید
پارت۸
ویو ات : ما رفتیم بازار خیلی طول کشید تا شب داخل بازار موندیم بعد برگشتیم کلی هم خرید کردیم
جیا: بریم دیگه
آت: بریم
سوار تاکسی شدیم رفتیم سمت خونه
جونگ کوک : میدونی ساعت چنده
آت: آخه خیلی خرید داشتیم
تهیونگ: چیزی خوردین
جیا: آره
(از اینجا به بعد. یکم 🔞
رفتیم لباسامونو گذاشتیم رفتم که بخوابم رفتم روی تخت
جونگ کوک : یادته که قرار بود تاوان پس بدی👿
آت: جونگ کوک امشب نه نمیشه نمی تونم
جونگ کوک : امشب میشه خوبم میشه
آت: نه 🥺
جونگ کوک رفت درو قفل کرد بعد صدای جیا از اتاق آمد داشت داد میزد یهو جیغ خیلی بدی کشید
آت: جیا چشه
جونگ کوک : تهیونگ داره همون کاری که من میخوام باهات کنمو انجام میده
آت: من یه فکری دارم من میرم پیشه جیا بخوابم
جونگ کوک : نه
آت: آره
آت میخواست بلند شه جونگ کوک دست آت رو گرفت انداختش روی تخت لباساشو درآورد دستاشو بست به تخت بعد پاهای ات رو میخواست باز کنه آت جیغ کشید ات خیلی مقاومت کرد اما زور جونگ کوک خیلی زیاد بعد پاهای ات رو باز کرد
جونگ کوک: حاضری 😈
آت: نه😭
جونگ کوک بدون مقدمه وارد آت کرد که آت جیغ فرا بنفشی کشید
آت: اهههههههههه جونگ کوک نکن درد داره
جونگ کوک : درد داره
آت: آره
جونگ کوک محکمتر ضربه میزد خلاصه ۲ساعت آت داشت درد میکشید بعد جونگ کوک نفس نفس کنار ات دراز کشید ات
جونگ کوک : ها خوبی
آت: نه خیلی درد دارم (با گریه)😭😭😭😭
جونگ کوک : خودت خواستی
آت بغل جونگ کوک خوابید بعد ساعت۵صبح از درد بیدار شد
ویو ات: از درد نمی تونستم تکون بخورم آمدم
که اینوری بشم یک جیغی کشیدم
جونگ کوک : چی شده
آت: جونگکوک درد دارم
جونگ کوک : بیا بغلم خوب میشی
آت: کمکم کن
جونگ کوک : باشه
جونگ کوک به ات کمک کرد که اینوری شه اینوری شد رفت بغل جونگ کوک با هزار بد بختی خوابید صبح شد که
لطفاً حمایت کنید 💖💝💋
- ۳۸.۷k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط