فرار من

۱۰۶





و یکم با دال حرف زدم که با صدای پرستار که انگار داشت به یکی میگفت برو کنار

کنار تخت که نشسته بودم بلند شدم و به پشت سرم نگاه کردم

که باورتون نمیشه اگر بگم چی دیدم

شکه فقط بهش خیره شدم

تعجب کرده بودم

امکان نداشت

واقعی باشه

پرستار دال رو معاینه کرد و رفت بیرون

جونگکوک با عصبانیت گفت





جنگکوک.... این بچه کیه ؟ ازدواج کردی؟





یوری.... چرا میپوسی ؟




جنگکوک.... جواب من رو بده




چی بگم یعنی واقعا نفهمید شبیه خودشه

و بچه خودشه





جونگکوک.... با توهم




دال.... ما..مان





نگاهم رو از جونگکوک گرفتم و به دال دادم





یوری.... جونم خوبی عزیزم ؟ جایت درد نمیکنه ؟






دال... نه دلد نمیکنه





یوری.... خوبه





دال... کی میلیم خونه ؟




یوری... میریم





جونگکوک.... چرا جواب من رو نمیدی ؟





یوری.... چرا باید بهت جواب بدم وقتی تو با بی رحمی تمام بهم تجاوز کردی و بعد هم از خونت انداختیم بیرون هان






جونگکوک..... این هارو قبول دارم. وای من الان از تو جواب سوالم رو میخواهم ؟





دال.... ما.. مان





باز نگاهم رو از جونگکوک گرفتم و به دال دادم





یوری.... جونم






دال.... عمو دون کو؟





صدای پزخند صدا دار جونگکوک رو شنیدم اهمیتی ندادم و گفتم





یوری..... نمیدونم





جنگکوک.... فهمیدم پس با اون ازدواج کردی نه ؟ این بچه هم از اونه نه؟





دال.... نه اون عمومه من بابامو ندیلدم تا حالا






جونگکوک.... یعنی چی هان یوری؟؟





یوری.... از اتاق برو بیرون جنگکوک





جونگکوک.... جواب من رو بده





یوری..... تو خودت اینجا چی کار میکنی ؟





داد نسبتاً بلندی زد و گفت





جونگکوک.... طفره نرو از جواب ندادن بگو





چیکار کنم. نمیتونم بگم اگر بگم بچم رو ازم میگیره





جونگکوک..... نکنه.... نکنه بچه منه ؟ اره.. آره شبیه منه نه






با صدای باز شدن در به سمت در برگشتیم که

کی رو ببینم خوبه

نه شما بگید کی رو ببینم خوبه

دختره آویزون هنوز هم ولکنش نشده

هنوز هم جونگکوک باهاشه

نکنه نکنه جونگکوک ازدواج کرده اون هم با این ؟؟ نه نه امکان نداره


با تعجب به هم نگاه میکردیم که اون به حرف اومد





بینا..... تو ... تو اینجا چی کار میکنی دختره....






جنگکوک..... زر نزن اشغال چرا دنبال من اومدی ؟





بینا.... عشقم تو با این چی کار داری ؟؟





با داد گفت






جونگکوک..... به تو چه . چرا دنبال من اومدی ؟




بینا.... اومدم جواب آزمایش رو بفهمم






جونگکوک انگار تازه چیز مهمی رو یادش اومده باشه به پاکتی که توی دستش بود نگاهی انداخت

و بعد از کمی مکث پارش کرد

و یکم خوندش که لبخندی روی لباش آشکار شد که

بینا با ذوق نگاهی به من انداخت وگفت






بینا....‌ چی شد عشقم ؟ مثبته حاملم






چی حامله؟ این حاملس،؟ باورم نمیشه جونگکوک بعد از من با این رابطه داشته ؟

چی انتظار داشتی میخواستی دنبالت بگرده . یا عاشقت بشه. معلومه که نمیشه.

تازه رفته ازدواج هم کرده مرتیکه....






جونگکوک.... نه منفیه






بینا شکه برگه رو از دست جونگکوک گرفت و بعد از چند مین که خوندش خواست چیزی بگه که

جونگکوک با عصبانیت گفت





جونگکوک.... خوب دیدی گفتم من از خودم مطمعنم. تو به من دروغ میگی هرزه گمشو برو دیگه چشمم بهت نخوره. بعداً به حسابت میرسم. فعلآ کار مهم تری دارم. گمشو برگشتم کره میدم به حسابت برسن






و بعد هم در رو باز کرد که بینا بره بیرون











بای بای 👐 👋 بچه ها تا آخر هفته 💗


من رفتم لا لا 😴 😴 🥱



حمایت کنید
دیدگاه ها (۳۳)

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط