part

part⁸⁴
¹⁵minutes later
بوی عطر تلخ و سیگار برگی که به مشامم رسید منو از ورود جئون به اتاق آگاه کرد چشمام رو بیشتر روی هم فشردم و توی خودم مچاله شدم؛روی تخت نشست و نفس عمیقی کشید
_بابام....
تازه شروع به صحبت کرد که درد افتضاحی زیر شکمم رو فراگرفت ،آروم نالیدم اما جونگ کوک متوجه شد، پتو رو کنار زد، دستای سرش چونه ام رو احاطه کرد و به سمت خودش برگردوند
_ خوبی؟
+ا...اره
با دوباره حس کردن درد از آروم از جام بلند شدم و به سمت حمام رفتم
+ف‌اک!
Tomorrow _⁸:⁵¹_اتمام ویو ات_ ویو جئون_کاخ ابی
بعد از مرور کردن محتوای قرارداد پاکت سیگار رو از توی جیب بیرون آوردم و با فندک روشنش کردم؛کام های عمیقی از سیگار گرفتم و با عصبانيت از بینی خارج کردم
باک: سیگار تو کاخ ممنوعه!
_اختلاس و ق‌اچاق مواد هم ممنوعه!*کلافه و بی حوصله
باک: باز چته؟* جدی
_چیزی نیست!
باک: باشه!....کی میخوای برای بچه...
_نمیشه!عادت ماهانه اش شروع شده
نگاه تیزی بهم انداخت و با نیش باز جوابم رو داد: شاید دروغ گفته!خودت هم میدونی اون تو حالت عادی نیست و هرکاری از دستش برمیاد
نفس عمیقی کشیدم و با نگاهی خنثی بهش نگاه انداختم:_ علاوه بر گند زدن به کشور داری به زندگی منم گند میزنی.
بعد از خروج بابام به سمت پنجره رفتم و به بیرون خیره شدم اما.....
اتمام ویو کوک_ویو ات_at night
با دست آزادم سر بم رو نوازش کردم ، نگاهم رو به ساعت دادم که ¹:⁰⁷رو نشون میداد! الان زمان خاموشی بود و من هم کارم ضروری بود اما بخاطر بسته بودن دستم توانایی انجام هیچ کاری رو نداشتم(بادیگارد تو خونه هست ولی ات نمیتونه به اونا بگه مشکلش رو)
مدتی گذشت من همینطور در حال فشار آوردن به تخت و دستم بودم و همینطور دستم رو میکشیدم و ازرده میکردم زوزه های بم همراهمیم میکرد اما یک باره صداش قطع شد! پس جئون اومده!خجالتی وجودم رو پر کرده بود اما کارم هم ضروری بود
نگاهم رو به سمت جئون و بم چرخوندم و با جدیت تمام نجوا زدم: دستمو باز کن!* جدی و مصمم(T_T)
پوزخندی سرد روی لباش شکل گرفت و به سمت تخت اومد تا دستام رو باز کنه
حس‌میکنم‌‌مسخره‌اس‌داستان‌‌بااینکه‌هنوز¹⁰⁰پارت‌دیگه مونده‌اکش کنم؟
شرایط:
like⁶⁰
comments:⁶⁰(عالی و بعدی نداریم)
دیدگاه ها (۱۰۷)

part⁸⁵فاصله ها فیزیکی نیست درونیستعشق مادی نیست فانیست زندگی...

part⁸⁶ویو ات از طریق اینه به خودم خیره شدم و دستی تو موهای ل...

part⁸³حصار دختر رو به داخل کشوند ؛ ات نگاهش رو به عامل حصار ...

part⁸²پنجه ی پام رو از لبه تراس رد کردم (یعنی نصف پاش معلقه)...

ازدواج اجباریP:3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط