دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا « عقل » طلب می کردم
« عشق » اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!

[فاضل نظری]
دیدگاه ها (۱۰)

صندوقچه قدیمی‌ات را نگردحتی اگر بهارحتی اگر شکوفهدر پس دیوار...

وان گه که به تیرم زنی اول خبرم دهتا پیشترت بوسه دهم دست و کم...

در لحظه لحظه ی "لیله الرغائب" ترا آرزو کردم اجابت شدن را بلد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط