ه وقتا باد تمام زندگت رو بذار

يه وقتايى بايد تمام زندگيت رو بذارى
زمين و تا ميتونى ازشون فاصله بگيرى
بشينى بى دغدغه ساعتها بهش نگاه كنی
همه ى واقعيتهاى زندگى با فاصله گرفتن
برات معنا پيدا ميكنه اون وقت تو
مغزت هزاران چرا قرار ميگيره كه تو
جوابش هيچكدومشون رو ندارى
چرا انقدر كه من براى دوستانم دل ميسوزونم
اونا توى غمهاى من كنارم نيستن
چرا انقدر كه من براى كارم زحمت ميكشم
ازم تقدير نميشه چرا انقدر كه من به
خانواده‌م اهميت ميدم اونا نسبت
به دغدغه هاى من بى تفاوتن؟
چرا انقدر كه من به معشوقه م عشق ميدم
به همون نسبت بهم برنميگرده
و دهها و صدها چرايى كه شايد وقتى
بهشون برسى كه ببينى به نسبتِ سن
و سالت زندگى نكردى اون وقت تمام
اين علامت سوالها ميشه تار موى سپيد رو سرت
ميشه چروك گوشه ى چشمات ميشه
لبخندى كه پشتش كلى غم خوابيده
تا وقتى توى عمق هر ماجرايى مشغول
كلنجار رفتن با داستانهاى زندگيتى
هيچوقت از خودت انتظار نداشته باش
كه بتونى حلشون كنى
هر از گاهى از همه ى زندگيت فاصله بگير
احساست رو بذار زمين و تنها چيزى
كه تو دنيا برات مهم باشه خودت باش و بس
حالِ هيچكدوم ما رو هيچكس جز
خودمون نميتونه خوب كنه.

#علي_قاضي_نظام

#عاشقانہ
#حس_خوب
#آموزنده
#انڪَیزشی

#𝒔𝒂𝒏𝒂𝒛_𝒌𝒉𝒂𝒏𝒐𝒎𝒎
دیدگاه ها (۷۶)

آدم هایی که واقعا می روند هیچ وقت چمدان ندارند این داستانِ ک...

بی تـــــــــــو هر شب چه گـران مےگذردگــــــــــــــاهے به ...

زمان گذشت زمانِ زیادی گذشتتا متوجه شد محافظت کردناز خودش یعن...

زمستان آمده بود از صبح‌های دور که هوا خاکستری ست که مانند اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط