گناهکار part
( گناهکار ) ۶۵ part
خیلی زود به ویلا قشنگ آنها رسیدند، آن دو زوج به استقبالشون آمدند و راهی سالن کردنشون یونگ آئه و سوجون به علاوه هه کیو آنجا حضور داشتند بخاطر دیر آمدن شون بعد از کشیدن پالتو ها به صرف شام رفتند
درحالیکه همه دوره میز نشسته بودند گوش به حرف های با خنده مین سو بودند نگاه های عصبی هه کیو ات رو به شدت معذب میکرد
نمی شناختش دقیق تر فکر کرد کی میتونه باشه؟
یهو به یادش آمد اون خواهر یونگ آئه هه کیو بود دختر لوس و عبوس همون موقع هم ازش بدش می آمد لحظه ای صدای هه کیو باعث شد حرف همه قطع بشه
هه کیو : جیمین من که شنیدم ازدواج تون واقعی نیست اما میخوام از زبون خودتم بشنوم
سکوتی برقرار شد ات معذب چاپستیک اش را گذاشت روی میز یونگ آئه با تحسین کردن خواهرش نیخشندی زد جیمین دستشو دوین کمره ات حلقه کرد که باعث نگاه تعجب همسرش شد خیلی جدی جواب داد
جیمین : ربطش به تو چیه حالا
هه کیو خشکش زد حتا جوابی هم برای این حرف نداشت سریع پلک زد بلافاصله به زمین خیره شد لی هی دستشو گذاشت روی دست دوستش
لی هی : چرا غذا نمیخوری
ات : سیر شدم
هم زمان جیمین و یون بیول با هم گفتند : تو که چیزی نخوردی
بهم دیگه نگاه کردند بلافاصله یونگ آئه زیر لبی درحین خوردن مشروب زمزمه کرد : نیومده باز همه به فکرشن
ات از روی صندلی بلند شد و روبه لی هی بیان کرد : سرویس از کدوم طرفه
لی هی : بزار نشون...
هه کیو سریع تر بلند شد و با آن لباس باز و کوتاهی که پوشیده بود موهاشو اغواگرانه عقب فرستاد هه کیو : من غذا نمیخورم سرویس رو نشونت میدم
ات سری تکون داد و قدم برداشت درحین رفتن کیف سفید رنگش را برداشت هه کیو جلوتر قدم برداشت ات پشته سرش
سرویس آخر راه رو قرار داشت خیلی دور تر از میز شام همینکه وارده سرویس شد هه کیو هم به دنبالش رفت دست هاشو زیره شیر شست بخاطر سر دردی که داشت حوصله هیچی رو نداشت رژ رو برداشت بعد از باز کردن سرش رژلبش رو تازه کرد همینکه داخل کیفش گذاشت چرخید سمته درب اما هه کیو جلوی در ایستاد
هه کیو : الان خیلی خوشحالی که با جیمین ازدواج کردی
خیلی زود به ویلا قشنگ آنها رسیدند، آن دو زوج به استقبالشون آمدند و راهی سالن کردنشون یونگ آئه و سوجون به علاوه هه کیو آنجا حضور داشتند بخاطر دیر آمدن شون بعد از کشیدن پالتو ها به صرف شام رفتند
درحالیکه همه دوره میز نشسته بودند گوش به حرف های با خنده مین سو بودند نگاه های عصبی هه کیو ات رو به شدت معذب میکرد
نمی شناختش دقیق تر فکر کرد کی میتونه باشه؟
یهو به یادش آمد اون خواهر یونگ آئه هه کیو بود دختر لوس و عبوس همون موقع هم ازش بدش می آمد لحظه ای صدای هه کیو باعث شد حرف همه قطع بشه
هه کیو : جیمین من که شنیدم ازدواج تون واقعی نیست اما میخوام از زبون خودتم بشنوم
سکوتی برقرار شد ات معذب چاپستیک اش را گذاشت روی میز یونگ آئه با تحسین کردن خواهرش نیخشندی زد جیمین دستشو دوین کمره ات حلقه کرد که باعث نگاه تعجب همسرش شد خیلی جدی جواب داد
جیمین : ربطش به تو چیه حالا
هه کیو خشکش زد حتا جوابی هم برای این حرف نداشت سریع پلک زد بلافاصله به زمین خیره شد لی هی دستشو گذاشت روی دست دوستش
لی هی : چرا غذا نمیخوری
ات : سیر شدم
هم زمان جیمین و یون بیول با هم گفتند : تو که چیزی نخوردی
بهم دیگه نگاه کردند بلافاصله یونگ آئه زیر لبی درحین خوردن مشروب زمزمه کرد : نیومده باز همه به فکرشن
ات از روی صندلی بلند شد و روبه لی هی بیان کرد : سرویس از کدوم طرفه
لی هی : بزار نشون...
هه کیو سریع تر بلند شد و با آن لباس باز و کوتاهی که پوشیده بود موهاشو اغواگرانه عقب فرستاد هه کیو : من غذا نمیخورم سرویس رو نشونت میدم
ات سری تکون داد و قدم برداشت درحین رفتن کیف سفید رنگش را برداشت هه کیو جلوتر قدم برداشت ات پشته سرش
سرویس آخر راه رو قرار داشت خیلی دور تر از میز شام همینکه وارده سرویس شد هه کیو هم به دنبالش رفت دست هاشو زیره شیر شست بخاطر سر دردی که داشت حوصله هیچی رو نداشت رژ رو برداشت بعد از باز کردن سرش رژلبش رو تازه کرد همینکه داخل کیفش گذاشت چرخید سمته درب اما هه کیو جلوی در ایستاد
هه کیو : الان خیلی خوشحالی که با جیمین ازدواج کردی
- ۸.۲k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط