من گرفتار تو بودم تو گرفتار خودت

من گرفتار تو بودم تو گرفتار خودت
من شدم یار تو اما توشدی یار خودت

من شدم شمع شب افروز تو در تنهایی
تو شدی ماه درخشان شب تار خودت

گفته بودم که کشم بار غمت را بر دوش
ای دریغا که شدی یار دل آزار خودت

شب و روزم شده لبریز خیال تو ولی
بی خیال منی و غرق در افکار خودت

دور چشمان تو گشتن شده هر دم کارم
تو شدی دایره ی نقطه ی پرگار خودت

تا که ناز تو خریدار شدم قیمت جان
شده ای مشتریه عشوه ی بازار خودت............
دیدگاه ها (۳)

گفتمش سلطان قلبم تو کجا اینجا کجامنطق و عشق و خرابات بوده ان...

کنار پنجره محو شقایق می شوم گاهیچه پنهان از شما من نیز عاشق ...

چه باید کـــرد پا در بند دوری هــــای بعد از تـــونشستن چشم ...

?

چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدیدل سپردی و برای دگری یار شدیب...

متن محمد خوش بینای هوای نفسم فکر و خیالم همه تویوسف قلب خراب...

همه با یار خوش و من به غم یار خوشمسخت کاری است ولی من به همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط