جبههاقدام

#جبهه_اقدام
#بهشت_جهنمی
#قسمت_بیست_و_ششم

پدر دلش نمی آید بیشتر از این عباس را اذیت کند. عباس نجیبانه می پرسد: "مصطفی حالش خوبه؟ میشه ببینمش؟"
- توی اتاقشه... بعیده خواب باشه. بفرمایید...
مرتضی راهنمای عباس میشود و من هم پشت سرشان راه می افتم. عباس یا الله گویان وارد اتاق میشود. مصطفی خوابیده روی تخت و کتابی دستش گرفته؛ اما به محض دیدن ما لبخند میزند و نیم خیز میشود: "سلام..."
صورتش از درد جمع میشود و عباس اجازه نمیدهد بلند شود. با دیدن عباس، گل از گل مصطفی می شکفد. عباس می نشیند و احوال پرسی میکند؛ مرتضی میرود که پذیرایی کند.

اولین سوال مصطفی، همان است که پدرش پرسید. اما جواب عباس فرق میکند. صدایش را کمی پایین میاورد: "اینطور که اون پسره، همون که با کمک تو گرفتنش، اعتراف کرده، اینا نه بهایین، نه فرقه شیرازی! اینا ری استارتی اند..."
انگار که برقم گرفته باشد: "اینا یهو از کجا اومدن؟"
مصطفی اما چندان شوکه نشده: "احتمال میدادم... این شینگیلیسیا خر که نیستن اینجوری ضایع بازی دربیارن!"
دستم را به پیشانی میگیرم: "همونا کم بودن که اینام بریزن سرمون!
http://jebheeqdam.ir/node/248

@jebheeqdam
دیدگاه ها (۱)

#جبهه_اقدام#بهشت_جهنمی#قسمت_بیست_و_هفتم حتی یادم نیست کی شیش...

جان آقام ( عج ) . . .باعث سرافرازی امام زمانمان باشیمامام صا...

#جبهه_اقدام#بهشت_جهنمی#قسمت_بیست_و_پنجمته مانده رمقم را میری...

شهید دفاع مقدس مصطفی نمازی فرد"سعی کنیم مسلمان واقعی باشیم و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط