شنو محمد

(۱)
[خبر داری؟]
خبر داری وقتی که پروانه‌ای‌ روی گلی می‌نشیند،
چنین احساس می‌کنم،
که لب تو بر لب‌های من نشسته است!
چرا باور نمی‌کنی،
وقتی قطرات آب رودخانه
بر روی سبزه‌زار اطرافش می‌پاشد،
حس می‌کنم،
دست من است که در مرتع سبز آغوش تو می‌لغزد!
می‌دانی زمانی که از چشمه‌ای آب می‌نوشم،
گمان می‌کنم،
از لب‌های تو کام می‌گیرم!
خبر داری یا نه،
وقتی گل‌های چیده شده را به سینه می‌فشارم،
باورم می‌شود، که نفس‌های تو،
درون سینه‌ام جریان می‌یابد!
می‌دانی یا نه،
وقتی ماه، پرتو افشانی می‌کند،
آرزو می‌کنم، جمال زیبای تو،
از ماه بر سر تمام شهر ببارد!
پاسخ بده این سوالم را،
آیا تو به طبیعت می‌مانی؟
یا که، طبیعت به تو ماناست؟


(۲)
[پايیز]
پاییز مردی‌ست
و زن،
درختی برای پاییز!
وقتی که پاییز یواش یواش می‌آید،
زن را، نرم نرمک، لخت می‌کند.






شعر: #شنو_محمد_زاخو
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۰)

شنو محمد

داستانک تعارف

شنو محمد

شنو محمد زاخو

خدا توبه کنندگان را دوست دارد

هنوز هیچی نشده شروع کردم

ترک گناه به خاطر امام زماننیمه های شب یک انسانی بلند می‌شود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط