خب نظر یادتون نره
خب نظر یادتون نره.......
عماد💜
یکسالی تقریبا گذشت و من حساب بانکیم پر از پول بود ماشین زیر پام
تونسته بودم ک خونه 60 متری همون طرفای خونمون بگیرم تقریبا ب چیزای ک میخاستم رسیده بود دیگ وقت رفتن بود دیگ نمیخاستم جوونیمو به پای الی هدر بدم با اینک میدیدم الی عاشقونه منو میپرسته و گاهی وقتا حرف از ازدواج میزد ک من تحویل نمیگرفتم
اما مونده بودم ک چجوری جدا شم
اما بازم خدا ی راهی جلوی پام گذاشت
چند وقتی بود ک شک کرده بودم به الی
حس میکردم داره ی کارایی میکنه رفت و امد های عجیبی داشت و این بهترین بهونه بود برای جدایی... هر چه الی میگفت این قرارا واسه کار جدیده و قراره شرکت بزنیم من بیشتر داد و بیداد راه مینداختم و میگفتم دروغ میگی دروغ حتی حاضر بود منو به همکاراش معرفی کنه اما من میگفتم نه تو باهام سرد شدی تو دیگ عاشم نیستی... سر هر چیز الکی دعوا راه مینداختم و چند باری الی زیر مشت و لگد گرفتم دلم به حالش خیلی میسوخت بهر حال یه روزی بهم کمک کرده بود اما مجبور بودم
ی شب ک دعوامون خیلی بالا گرفت چمدونمو جمع کردم و از خونه زدم بیرون الی به دست و پام افتاد اما محل ندادم میدونستم بی نهایت عاشقم شده و حاضره کل زندگیشو ب پام بریزه اما من ادم موندن نبودم من عاشق الی نبودم از روز اول همه حرفام کارام نقشه بود ک بتونم ازش پول لباس خونه و... بکنم
#سرگذشت #رمان #داستان
عماد💜
یکسالی تقریبا گذشت و من حساب بانکیم پر از پول بود ماشین زیر پام
تونسته بودم ک خونه 60 متری همون طرفای خونمون بگیرم تقریبا ب چیزای ک میخاستم رسیده بود دیگ وقت رفتن بود دیگ نمیخاستم جوونیمو به پای الی هدر بدم با اینک میدیدم الی عاشقونه منو میپرسته و گاهی وقتا حرف از ازدواج میزد ک من تحویل نمیگرفتم
اما مونده بودم ک چجوری جدا شم
اما بازم خدا ی راهی جلوی پام گذاشت
چند وقتی بود ک شک کرده بودم به الی
حس میکردم داره ی کارایی میکنه رفت و امد های عجیبی داشت و این بهترین بهونه بود برای جدایی... هر چه الی میگفت این قرارا واسه کار جدیده و قراره شرکت بزنیم من بیشتر داد و بیداد راه مینداختم و میگفتم دروغ میگی دروغ حتی حاضر بود منو به همکاراش معرفی کنه اما من میگفتم نه تو باهام سرد شدی تو دیگ عاشم نیستی... سر هر چیز الکی دعوا راه مینداختم و چند باری الی زیر مشت و لگد گرفتم دلم به حالش خیلی میسوخت بهر حال یه روزی بهم کمک کرده بود اما مجبور بودم
ی شب ک دعوامون خیلی بالا گرفت چمدونمو جمع کردم و از خونه زدم بیرون الی به دست و پام افتاد اما محل ندادم میدونستم بی نهایت عاشقم شده و حاضره کل زندگیشو ب پام بریزه اما من ادم موندن نبودم من عاشق الی نبودم از روز اول همه حرفام کارام نقشه بود ک بتونم ازش پول لباس خونه و... بکنم
#سرگذشت #رمان #داستان
- ۵۰.۵k
- ۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط