گل وحشی من
گل وحشی من
پارت ۴
تهیونگ: خوبه....و درضم اینکه اینجا نباید داد بزنی یا دعوا بکنی این یه قانون مهمه که اگر انجام بدی.....تنبه میشی..... فهمیدی ( نیشخند ، سرد)
ات: چ...چ...چشم
تهیونگ:( رفت )
جونگکوک: سلام...خانم ( سرد)
ات: سلام
جونگکوک: اسمه شما چیه ؟
ات: ات هستم
جونگکوک: منم جونگکوکم...برادر کوچیکتر کیم تهیونگ ( نیشخند)
ات: م..م...میشه بگین من باید چیکار کنم ؟
جونگکوک: راحت باش....من مثل تهیونگ نیستم....تو از این به بعد خدمتکار اینجایی....اتاقتم کنار راه رو سمت راسته ( سرد)
ات: چ..چشم...ممنون ( و رفت)
ویو جونگکوک
به نظرم دختر خوبی میومد ولی تا حالا همچین دختری ندیده بودم ، همهی دخترای درو و ور من لباس باز میپوشن و خودشون میمالونن به پسرا ولی این اصلا اینطوری نبود ، به نظرم اگر ات با تهیونگ رل بزنه خیلی خوب میشه 😂 داشتم همینطوری فکر میکردم که تهیونگ گفت
تهیونگ: به چی داری فکر می کنی و...میخندی 🤨
جونگکوک: ه...هیچی ( سیع در نگه داشتن خندش)
تهیونگ: بگو.....خب ( سرد
جونگکوک: میگم....تو و ات خیلی بهم میاین
تهیونگ: نخیرم اصلا بهم نمیایم.....بعدشم من به عشق اعتقادی ندارم ( نیشخند)
جونگکوک: حالا میبینیم ( جدی)
ویو ات
رفتم و درِ اتاقو باز کردم....واییی باورم نمیشه یعنی این اتاق ماله منه حتا توی رویاهام این اتاقو تصور نمیکردم، خواستم دراز بکشم روی تخت که.......
ببخشید کم گذاشتم 💔😔
نظرتون رو بگید 🥺🙂
پارت ۴
تهیونگ: خوبه....و درضم اینکه اینجا نباید داد بزنی یا دعوا بکنی این یه قانون مهمه که اگر انجام بدی.....تنبه میشی..... فهمیدی ( نیشخند ، سرد)
ات: چ...چ...چشم
تهیونگ:( رفت )
جونگکوک: سلام...خانم ( سرد)
ات: سلام
جونگکوک: اسمه شما چیه ؟
ات: ات هستم
جونگکوک: منم جونگکوکم...برادر کوچیکتر کیم تهیونگ ( نیشخند)
ات: م..م...میشه بگین من باید چیکار کنم ؟
جونگکوک: راحت باش....من مثل تهیونگ نیستم....تو از این به بعد خدمتکار اینجایی....اتاقتم کنار راه رو سمت راسته ( سرد)
ات: چ..چشم...ممنون ( و رفت)
ویو جونگکوک
به نظرم دختر خوبی میومد ولی تا حالا همچین دختری ندیده بودم ، همهی دخترای درو و ور من لباس باز میپوشن و خودشون میمالونن به پسرا ولی این اصلا اینطوری نبود ، به نظرم اگر ات با تهیونگ رل بزنه خیلی خوب میشه 😂 داشتم همینطوری فکر میکردم که تهیونگ گفت
تهیونگ: به چی داری فکر می کنی و...میخندی 🤨
جونگکوک: ه...هیچی ( سیع در نگه داشتن خندش)
تهیونگ: بگو.....خب ( سرد
جونگکوک: میگم....تو و ات خیلی بهم میاین
تهیونگ: نخیرم اصلا بهم نمیایم.....بعدشم من به عشق اعتقادی ندارم ( نیشخند)
جونگکوک: حالا میبینیم ( جدی)
ویو ات
رفتم و درِ اتاقو باز کردم....واییی باورم نمیشه یعنی این اتاق ماله منه حتا توی رویاهام این اتاقو تصور نمیکردم، خواستم دراز بکشم روی تخت که.......
ببخشید کم گذاشتم 💔😔
نظرتون رو بگید 🥺🙂
- ۱۸۳
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط