امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁶⁰
......دختر نترس این جا عمارت آقای کیم ایشون خودشون شمارو دیشب آوردن اینجا انگار با ماشین ایشون تصادف کرده بودین و فکر کنم مچه پات پیچید خورده
ا،ت کمی پاهاش رو جم کرد که درده بدی توی پای راست اش پیچید و از درد چشماش روی هم فشار داد
......بهتر تکون نخوری دردش بیشتر میشه
ا،ت نگاهی به لباسی که پوشیده بود انداخت اون لباسي نبود که دیشب پوشیده بود برای همین زود سرش رو بلند کرد و روبه اون زن گفت
ا،ت : شما لباسای منو عوض کردین
زن میان سال خنده ریزی کرد و گفت
......ببخشید یادم رفت خودم معروفی کنم من هان دا سام هستم سر خدمتکار این عمارت و در مورد لباست چاره دیگه نداشتیم تو بیهوش بودی و لباسات خیس بود با این وضعیت حاملگی نمیتونستم بزارم با لباسای خیس بخوابی
ا،ت : نیازی به معذرت خواهی نیست ممنون از کمکت تون
خ/هان : انگار از دیشب چیز زیادی یادت نمیاد بايد از آقای کیم تشکر کنی
صبحانه ات رو بخور منم به آقای کیم میگم بیدار شدی
ا،ت تشکر کوتاهی کرد سعی کرد چنگال رو بین دوتا از انگشت های بگیره ولی بخاطر بریدگی های روی دستش براش سخت بود
با درد که توی دستاش میپیچید چنگال رو برداشت و مشغول خوردن صبحانه اش شد بايد یه فکری با حال خودش میکرد هیچ پولی همراهش نبود و نه جایی برای رفتن داشت
چون از دیروز هیچی نخورده بود احساس ضعف میکرد
پس بیخیال افکارش شد و دوباره مشغول خوردن صبحانه شد
____________________________________
خانم هان از پله ها پایین آورد و به سمته رئیس اش درحال که دستاش توی جیب شلوار اش بود از پنجره بزرگ عمارت به بیرون نگاه میکرد
خ/هان : قربان مهمون تون به هوش اومدن
اون فرد دستاش رو از توی جیب شلوار بیرون آورد همینطور که به بیرون نگاه میکرد گفت
......حالش چطور
خ/هان : ظاهرا که خوب به نظر میرسه و چمدون های شما توی اتاق تون
گذاشتن
......باشه میتونی بری
خ/هان : چشم قربان
خانم هان تعظيم کوتاهی کرد و به سمته آشپزخونه رفت
اون فرد به سمته پله ها قدم برداشت و از پله ها بالا رفت و جلوی اتاقی که ا،ت توش بود ایستاد
دستش روی دستگير در گذاشت و بازش کرد وارد اتاق شد که اون دختر نگاهش سمته پنجره بزرگ توی اتاق بود و به بیرون نگاه میکرد
که با صدای در نگاهش رو سمته در داد که پسر قد بلند جذاب و با موهای طلایی وارد اتاق شد
و با قدم های آروم ولی محکم به سمته اون دختر قدم برداشت
ا،ت که همینطور مات مبهوت به چشماش اون فرد نگاه میکرد قطعا اون چشما خیلی براش آشنا بود همینطور بهش خيره بود که با صدای صندلی که اون فرد کنار تخت گذاشت از افکارش بيرون اومد
......من کیم تهیونگم کسی هستم که دیشب باهاش تصادف کردی
.......
اسلاید ۲ اتاقی که ا،ت توش بود
فصل 2 ) p⁶⁰
......دختر نترس این جا عمارت آقای کیم ایشون خودشون شمارو دیشب آوردن اینجا انگار با ماشین ایشون تصادف کرده بودین و فکر کنم مچه پات پیچید خورده
ا،ت کمی پاهاش رو جم کرد که درده بدی توی پای راست اش پیچید و از درد چشماش روی هم فشار داد
......بهتر تکون نخوری دردش بیشتر میشه
ا،ت نگاهی به لباسی که پوشیده بود انداخت اون لباسي نبود که دیشب پوشیده بود برای همین زود سرش رو بلند کرد و روبه اون زن گفت
ا،ت : شما لباسای منو عوض کردین
زن میان سال خنده ریزی کرد و گفت
......ببخشید یادم رفت خودم معروفی کنم من هان دا سام هستم سر خدمتکار این عمارت و در مورد لباست چاره دیگه نداشتیم تو بیهوش بودی و لباسات خیس بود با این وضعیت حاملگی نمیتونستم بزارم با لباسای خیس بخوابی
ا،ت : نیازی به معذرت خواهی نیست ممنون از کمکت تون
خ/هان : انگار از دیشب چیز زیادی یادت نمیاد بايد از آقای کیم تشکر کنی
صبحانه ات رو بخور منم به آقای کیم میگم بیدار شدی
ا،ت تشکر کوتاهی کرد سعی کرد چنگال رو بین دوتا از انگشت های بگیره ولی بخاطر بریدگی های روی دستش براش سخت بود
با درد که توی دستاش میپیچید چنگال رو برداشت و مشغول خوردن صبحانه اش شد بايد یه فکری با حال خودش میکرد هیچ پولی همراهش نبود و نه جایی برای رفتن داشت
چون از دیروز هیچی نخورده بود احساس ضعف میکرد
پس بیخیال افکارش شد و دوباره مشغول خوردن صبحانه شد
____________________________________
خانم هان از پله ها پایین آورد و به سمته رئیس اش درحال که دستاش توی جیب شلوار اش بود از پنجره بزرگ عمارت به بیرون نگاه میکرد
خ/هان : قربان مهمون تون به هوش اومدن
اون فرد دستاش رو از توی جیب شلوار بیرون آورد همینطور که به بیرون نگاه میکرد گفت
......حالش چطور
خ/هان : ظاهرا که خوب به نظر میرسه و چمدون های شما توی اتاق تون
گذاشتن
......باشه میتونی بری
خ/هان : چشم قربان
خانم هان تعظيم کوتاهی کرد و به سمته آشپزخونه رفت
اون فرد به سمته پله ها قدم برداشت و از پله ها بالا رفت و جلوی اتاقی که ا،ت توش بود ایستاد
دستش روی دستگير در گذاشت و بازش کرد وارد اتاق شد که اون دختر نگاهش سمته پنجره بزرگ توی اتاق بود و به بیرون نگاه میکرد
که با صدای در نگاهش رو سمته در داد که پسر قد بلند جذاب و با موهای طلایی وارد اتاق شد
و با قدم های آروم ولی محکم به سمته اون دختر قدم برداشت
ا،ت که همینطور مات مبهوت به چشماش اون فرد نگاه میکرد قطعا اون چشما خیلی براش آشنا بود همینطور بهش خيره بود که با صدای صندلی که اون فرد کنار تخت گذاشت از افکارش بيرون اومد
......من کیم تهیونگم کسی هستم که دیشب باهاش تصادف کردی
.......
اسلاید ۲ اتاقی که ا،ت توش بود
- ۱۰.۸k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط