پارت از یک شب شروع شد
پارت 24=از یک شب شروع شد
-چند روز بعد
بیو ات
داشتم خونه رو مرتب میکردم که به فکرم زد برم برا یونجی کیک شکلاتی بپزم بعد مدرسه بخوره اومدم شیرو برداشتم و با تخم مرغ قاطی کردم بعد اومدم شکر اضافه کنم که دیدم کمه پس زنگ زدم به ته تا برام بیاره
زنگ*
ته: نفس نفس(استرس)
آت: تهیونگ چرا داری نفس نفس میزنی
ته: ات(گریه)
آت: چیشدهه
ته: ب بچه ها(نفس نفس)
آت: بچه ها چیی تهه(داد) (استرس)
ته: سوجیون ب بچه هارو از مدرسه دزدیه
آت: (جیغغغغغغ) (گریه) تهه الان چیکار میکنیی هققق (گریه)
ته: منو سوجین د داریم میریم دنبالشون نفس نفس
وقتی قط کردم همین جور نشستم رو مبل و گریه کردم تا تونستم گریه کردم بعدش گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به داسام تا آرومش کنم
زنگ*
داسام: الو؟ سلامم خوبیی آتت کجایی برا بچه هاا کیک شکلاتی درستت کردمم
فهمیدم که خبر نداره
آت: هقققققق داسامم😭هققق
داسام: (شوک) ا آت. چیشدههه
آت: سوجیون ب بچه هارو د دزدیده هقق الانم سوجینو ته رفتن دنبالش هققق
داسام: چییی(گریه) هققق چ چراا هفقق چراا چیکار ب بچه ها دارننن هقققق
آت: هققق نمید دونم😭
داسام: ا آت ب بیا اینجا تنها نباشش (بقض)
وقتی قط کردم سریع لباس پوشیدم و رفتم خونه داسام وقتی درو باز کرد دو تا مون پرسیدیم بغل هم و زار زار گریه میکردیم
بیو سوجین
سوجیون آدرس ی مکانو فرستاده بود و گفته بود ساعت 06:00 بیا تا بچه هاتو بگیری اون مرتیکه ازم 500 میلیون پول میخواستت میدونم این پولی نیستت و میتونمم بدم ولی من عمرا بتونم به اون عوضیی کمک کنمم پس به چنتا از بادیگاردام گفتم بیان بام و با تهیونگ راه افتادیم 2 ساعت راه بود با اون مکان و الان ساعت سه ظهره به محض اینکه رسیدیم باید اول حساب اون روانی بی همه چیز رو برسم
بیو ته
داشتیم به سمت اون مکان میرفتیم به شدتت عصبی بودم و مطمعن بودم اون کصکشو زنده نمیزارم نمیدونم چه مرگشه این یارو واقعا مشکل داره بجای مغذ تو کلش دمپایی گزاشتن ای بی همه چیزه نفهم زندت نمیزارم بدبخت همین طور داشتم فش بارون میکردمش سوجین گفت تا میرسیم یکم استراحت کن تب کردی من تو این وضعیت آخه. چجور میتونم استراحت کنم؟...
-چند روز بعد
بیو ات
داشتم خونه رو مرتب میکردم که به فکرم زد برم برا یونجی کیک شکلاتی بپزم بعد مدرسه بخوره اومدم شیرو برداشتم و با تخم مرغ قاطی کردم بعد اومدم شکر اضافه کنم که دیدم کمه پس زنگ زدم به ته تا برام بیاره
زنگ*
ته: نفس نفس(استرس)
آت: تهیونگ چرا داری نفس نفس میزنی
ته: ات(گریه)
آت: چیشدهه
ته: ب بچه ها(نفس نفس)
آت: بچه ها چیی تهه(داد) (استرس)
ته: سوجیون ب بچه هارو از مدرسه دزدیه
آت: (جیغغغغغغ) (گریه) تهه الان چیکار میکنیی هققق (گریه)
ته: منو سوجین د داریم میریم دنبالشون نفس نفس
وقتی قط کردم همین جور نشستم رو مبل و گریه کردم تا تونستم گریه کردم بعدش گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به داسام تا آرومش کنم
زنگ*
داسام: الو؟ سلامم خوبیی آتت کجایی برا بچه هاا کیک شکلاتی درستت کردمم
فهمیدم که خبر نداره
آت: هقققققق داسامم😭هققق
داسام: (شوک) ا آت. چیشدههه
آت: سوجیون ب بچه هارو د دزدیده هقق الانم سوجینو ته رفتن دنبالش هققق
داسام: چییی(گریه) هققق چ چراا هفقق چراا چیکار ب بچه ها دارننن هقققق
آت: هققق نمید دونم😭
داسام: ا آت ب بیا اینجا تنها نباشش (بقض)
وقتی قط کردم سریع لباس پوشیدم و رفتم خونه داسام وقتی درو باز کرد دو تا مون پرسیدیم بغل هم و زار زار گریه میکردیم
بیو سوجین
سوجیون آدرس ی مکانو فرستاده بود و گفته بود ساعت 06:00 بیا تا بچه هاتو بگیری اون مرتیکه ازم 500 میلیون پول میخواستت میدونم این پولی نیستت و میتونمم بدم ولی من عمرا بتونم به اون عوضیی کمک کنمم پس به چنتا از بادیگاردام گفتم بیان بام و با تهیونگ راه افتادیم 2 ساعت راه بود با اون مکان و الان ساعت سه ظهره به محض اینکه رسیدیم باید اول حساب اون روانی بی همه چیز رو برسم
بیو ته
داشتیم به سمت اون مکان میرفتیم به شدتت عصبی بودم و مطمعن بودم اون کصکشو زنده نمیزارم نمیدونم چه مرگشه این یارو واقعا مشکل داره بجای مغذ تو کلش دمپایی گزاشتن ای بی همه چیزه نفهم زندت نمیزارم بدبخت همین طور داشتم فش بارون میکردمش سوجین گفت تا میرسیم یکم استراحت کن تب کردی من تو این وضعیت آخه. چجور میتونم استراحت کنم؟...
- ۳.۳k
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط