پارم کردیدددد

ماشین های زیادی جلوی اپارتمان پارک بود،در اخر منو سمت بزرگ ترین ماشین که یه ون سیاه بود برد..محکم در ماشین چسبیدم تا منو وارد نکنه
"اه...الان...جدی؟"...."ولش کن"

:نه

"گفتم ولش کن!"
محکم دستمو فشار داد تا درو رها کنم ولی دستش گاز گرفتم"وحشی!"
زبونمو بیرون آوردم و مسخره اش کردم که به جلو خم شد و سرش تو گردنم فرو کرد..وقتی نفس های گرمش رو گردنم حس کردنم با لرز کوچکی دستگیره در ماشین رها کردم

پوزخندی زد"افرین پسر خوب،حالا بشین تو ماشین"

با گیجی نگاهش کردم و سوار ماشین شدم...دوتا آدم سیاه پوشیده،یکی سفید پوست و بلوند و یکی سیاه پوست عضلانی تو ماشین با عینک دودی و تفنگ بودن...این عو**ضی کنارم نشست و همون اول دستش رو رانم گذاشت

:هی هی پسر خاله نشو!

دستش کنار زدم ولی با دیدن تفنگ تو دست افرادش لبخندی ترسیده زدم:عااا حالا که فکرشو میکنم اصلا این کارم بی احترامی بود
دوباره دستش رو رانم گذاشتم

خندید...عو*ضی...هق....به بیرون نگاه کردم..نترس لیام نترس....یه جور فرار میکنیم..فقط ۵ دقیقه دیگه....

{۲ ساعت گذشت و تو جاده نزدیک بیرون شهر بودن}
دهنت سر*ویس لیام....هنوز نتونستم فرار کنم....این پیرمرد همچنان که سرش گرم کار با گوشی و حرف زدن با منشی اش بود دست سردش که میتونستم رگ های برامده اش از دستکش چرمی اش حس کنم به رانم میمالید...با نا امیدی به بیرون نگاه کردم..نا گهان با دیدن پمپ بنزین نقشه تو سرم به وجود امد

#پارت_دوازدهم
#My_little_hacker
دیدگاه ها (۱۲)

به جه کیونگ نگاه کردم...:عام...میشه اینجا نگاه داری؟ابرویی ب...

حداقل.پستا به ۳۰ برسه پارت بدم باشهمن میرم پارت بنویسم

شب خوش

عاشق این پارتم..قشنگ کپی چت با ربات شد..البته با کیفیت ر

" بازگشت بی نام "

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط