پارت ۱۵
منتظر بودم تا آقایی کیم بیاد ..
بلاخره اومد ولی با دیدن کسی که توی بغلش بود .. از تعجب سر جام خشکم زد ..
ا.ت اینجا چیکار میکنه ..
اصلا چرا اومده اینجا .. دنبال من اومده .. ولی اون که نمیدونه من اینجام
یعنی هوانگ هان بهش گفته من اینجام
!جنابِ جئون
-:بله
!این و ببرم اتاقِ شکنجه
-: نه ببرم اتاقم
!چشم ارباب
از کنارم رد شد و به سمت اتاقم رفت ...
بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم به سمت اتاقم. رفتم. وقتی وارد شدم دیدم اون و گذاشته روی تخت ..
اوفففف کنارش روی تخت نشستم
دستم و به سمت موهاش بردم و آروم موهاش و از روی صورتش کنار میزدم که ...
احساس کردم دستام خیس شده ...
وقتی به دستم نگاه کردم
خون.. یعنی چی از سرش خون میاد
به جای که داشت ازش خون میومد نگاه کردم ..
انگار با چیزی زده بودن توی سرش
حتما کارِ نگهباناست ...
از اتاق بیرون اومدم و به اجوما گفتم به دکتر زنگ بزنه خودمم رفتم بیرون پیش نگهبانا تا ببینم کارِ کیه ..
درِ ورودی رو باز کردم و رفتم بیرون .. که نگهبانا با دیدم تا کمر خم شدن
-:کارِ کدومتون بود
٫چی ارباب
-:کدومتون بیهوش اش کرد
هیچ کدوم حرفی نزدن که ..
-:نگید همه تون و میکشم
بلاخره یکی از نگهبانا صداش دراومد
٪کارِ من بود ارباب
روبه آقایی کیم برگشتم و ..گفتم
-:این و ببر اتاقِ شکنجه
!ولی قربان
-:ولی نداره ببرش اتاقِ شکنجه و تا وقتی که تنش توی خون غرق نشده حق نداری دست از شلاق زدن برداری
!چشم ارباب
خواستم برگردم داخل که دکتر از راه رسید و با هم به سمت اتاقم رفتیم ..
وارد اتاق شدیم ..
به سمت ا.ت رفت و شروع به معاینه کردنش کرد ..
یکم که گذشت به سمتم برگشت و گفت
°یکم سرش خراش برداشته ولی خوبه تا چند روز دیگه هم جای زخم کلا از بین میره
-:اوک .. ممنون
سرش و تکون داد و از اتاق بیرون رفت..
آه .. خیلی خسته شدم .. وسط راه هم که مجبور شدیم از یه راهِ دیگه بیایم چون اون راهی که ازش میومدیم توصت پلیسا بسته شده بود ..
خودم و کنار ا.ت روی تخت انداختم و سرم و توی گردنش گذاشتم ..
انگار اینجوری بهتر شد الان دیگه لازم نیست بدزدمش .. چون خودش اومد کنارِ من ..
کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم ..
(ویو ا.ت )
از دردی که توی سرم حس کردم از خواب پریدم ..
خیلی درد داشتم .. خواستم روی تخت بشینم که ....
توسط کسی کشیده شدم و.....
بلاخره اومد ولی با دیدن کسی که توی بغلش بود .. از تعجب سر جام خشکم زد ..
ا.ت اینجا چیکار میکنه ..
اصلا چرا اومده اینجا .. دنبال من اومده .. ولی اون که نمیدونه من اینجام
یعنی هوانگ هان بهش گفته من اینجام
!جنابِ جئون
-:بله
!این و ببرم اتاقِ شکنجه
-: نه ببرم اتاقم
!چشم ارباب
از کنارم رد شد و به سمت اتاقم رفت ...
بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم به سمت اتاقم. رفتم. وقتی وارد شدم دیدم اون و گذاشته روی تخت ..
اوفففف کنارش روی تخت نشستم
دستم و به سمت موهاش بردم و آروم موهاش و از روی صورتش کنار میزدم که ...
احساس کردم دستام خیس شده ...
وقتی به دستم نگاه کردم
خون.. یعنی چی از سرش خون میاد
به جای که داشت ازش خون میومد نگاه کردم ..
انگار با چیزی زده بودن توی سرش
حتما کارِ نگهباناست ...
از اتاق بیرون اومدم و به اجوما گفتم به دکتر زنگ بزنه خودمم رفتم بیرون پیش نگهبانا تا ببینم کارِ کیه ..
درِ ورودی رو باز کردم و رفتم بیرون .. که نگهبانا با دیدم تا کمر خم شدن
-:کارِ کدومتون بود
٫چی ارباب
-:کدومتون بیهوش اش کرد
هیچ کدوم حرفی نزدن که ..
-:نگید همه تون و میکشم
بلاخره یکی از نگهبانا صداش دراومد
٪کارِ من بود ارباب
روبه آقایی کیم برگشتم و ..گفتم
-:این و ببر اتاقِ شکنجه
!ولی قربان
-:ولی نداره ببرش اتاقِ شکنجه و تا وقتی که تنش توی خون غرق نشده حق نداری دست از شلاق زدن برداری
!چشم ارباب
خواستم برگردم داخل که دکتر از راه رسید و با هم به سمت اتاقم رفتیم ..
وارد اتاق شدیم ..
به سمت ا.ت رفت و شروع به معاینه کردنش کرد ..
یکم که گذشت به سمتم برگشت و گفت
°یکم سرش خراش برداشته ولی خوبه تا چند روز دیگه هم جای زخم کلا از بین میره
-:اوک .. ممنون
سرش و تکون داد و از اتاق بیرون رفت..
آه .. خیلی خسته شدم .. وسط راه هم که مجبور شدیم از یه راهِ دیگه بیایم چون اون راهی که ازش میومدیم توصت پلیسا بسته شده بود ..
خودم و کنار ا.ت روی تخت انداختم و سرم و توی گردنش گذاشتم ..
انگار اینجوری بهتر شد الان دیگه لازم نیست بدزدمش .. چون خودش اومد کنارِ من ..
کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم ..
(ویو ا.ت )
از دردی که توی سرم حس کردم از خواب پریدم ..
خیلی درد داشتم .. خواستم روی تخت بشینم که ....
توسط کسی کشیده شدم و.....
- ۱۷.۰k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط