بالاخره یک صبح بیدار می شویم و می بینیم که برف باریده

‌‌
بالاخره یک صبح بیدار می شویم و می بینیم که برف باریده.
یک برف ساکت و آرام.
همه جا را یک سکوت سفید فرا گرفته و دیگر نه خبری از خون و خون ریزی خواهد بود،
نه صدای مسلسل،
نه صدای زوزه ی گرگ ها ...
بالاخره یک روز صبح بیدار می شویم و می بینیم که باران باریده.
اشک ها را شسته، غم ها را برده و دکه های روزنامه فروشی و کلمات دروغ روزنامه ها را آب برده،
همه جا تر و تازه شده و رنگین کمان ها بیرون زده اند و همه جا رنگ آرامش گرفته.
بالاخره یک روز صبح بیدار می شویم و می بینیم که هوا آفتابی ست.
دلمان گرم شده، پشتمان گرم تر.
خوبی ها در تلالو خورشید می درخشند و بدی ها، درد می کشند و دختری به نام شادی، برایمان می رقصد و می رقصد.
بالاخره یک روز از خواب بیدار می شویم،
نمی دانم برفی باشد یا بارانی یا آفتابی،
اما بالاخره یک روز از خواب بیدار می شویم.
دیدگاه ها (۱)

‌تولدت مبارکآذر ماهی جان...🎂 💙 🌸 درسته اینترنت نبود ولی دلیل...

.دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه‌ ای ست. هول هولکی ...

‌یک روز چشم وا می کنی و می بینی همه ی فصل ها و ماه ها و روزه...

‌‌خوشبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط