مرحوم عراقی در دار السلام از یکی از صلحائ و خوبان حکایت و

مرحوم عراقی در دار السلام از یکی از صلحائ و خوبان حکایت والده خود را که اهل آمل مازندان بود و شوق بسیار زیادی برای تشرف به خدمت امام زمان داشته، نقل می کند:

بسیار شوق تشرف به محضر مقدس حضرت بقیة الله را داشتم، مطالبی داشتم که دلم می خواست از آن وجود مقدس بخواهم، عصر پنجشنبه به زیارت اهل قبور به مکانی که در آمل مصلی نام داشت رفته و بالای قبر برادرم نشستم و بسیار گریتسم که ضعف بر من غلبه کرد و عالم به نظرم تاریک شد، برخاستم متوجه زیارت امامزاده جلیل القدر امامزاده ابراهیم شدم.

ناگهان در اثناء راه در کنار رودخانه انواری به رنگهای مختلف مشاهده ردم که موج مانند صعود و نزول می آیند، قدری پیش رفتم دیگر آن نور را ندیدم ولی مردی را دیدم که آنجا نماز می خواند و در سجده است، با خود گفتم باید این مرد یکی از بزرگان دین باشد و بایستی او را بشناسم.

پیش رفتم و ایستادم تا آنکه از نماز فارغ گردید، سلام عرض نمودم جواب فرمود.

عرض کردم: شما کیستید؟

توجهی به من نفرمود، اصرار بسیار کردم، فرمود: چکار داری به تو که دخلی ندارد، من غریبم.

او را بعد از آکه زیاد قسم دادم و به معصومین رسید فرمود که: من عبد الحمیدم.

عرض کردم: برای چکار اینجا تشریف آوردید؟

فرمود: برای زیرات خهضر آمده ام.

عرض کردم: خضر کجاست

فرود: قبرش آنجا است و اشاره به سمت قفعه ای فرمومد که نزدیک آنجا بود و معروف به قدمگاه خضر نبی است که شبهای چهارشنبه شمع زیادی آنجا روشن می نمایند.

عرض کردم: می گویند هنوز خضر زنده است.

فرمود: این خضر نه آن خضر است بلکه این خضر پسر عموی ما است و امامزاده است.

با خود فکر کردم که این مرد بزرگی است و غریب خوبی است، او را راضی کرده و به خانه برده تا مهمان ما باشد، دیدم از جای برخاست که تشریف ببرد و زیر لب دعائی می خواند، گویا به من الهام شد که او حضرت حجت می باشد و چون می دانستم ان حضرت در گونه مبارک خالی دارد و ندان پیش گشاده است، برای امتحان و تصدیق این گمان به صورت انورش نظر کردم، دیدم دست راست را جلوی صورت قرار داده بود، عرض کردم: نشانه ای از شما می خواهم.

بلافاصله دست مبارک را کنار برده و تبسم فرمودند هر دو علامت را آنچنان که شنیده بودم مشاهده کردم یقین پیدا کردم که همان بزرگوار است، مضطرب شدم و گمان کردم که آن حضرت ظهور فرموده.

عرض کردم: قربانتان گردم آیا کسی از ظهور شما مطلع گردیده؟

فرمومد: هنوز وقت آن نرسیده و روانه گردید.

از شدت اضطراب و ترس دست و پایم از حرکت باز مانده بود ندانستم چه بگویم و چه حاجت بخواهم، اینقدر توانستم عرض نمایم که: فدایت شوم، اذن بدهید پای مبارکتان را ببوسم.

سپس براه افتادند، هر چه فکر کردم از نهایت ترس خود و کمبود وقت چیزی از حوائجم به خاطر نیامد مگر آنکه، عرض کردم: آقا آرزوی آن دارم که خدا به من پنج فرزند عنایت فرماید که بنامهای پنج تن آْ عبا آنها را نام بگذارم، که ایشان در بین راه دستهای مبارکشان را بلند کرده اند برای دعا کردن و فرمودند: انشاء الله.

دیگر هر چه سخن گفتم و التماس نمودم اعتنائی نفمرود تا آنکه داخل قبه مذکور شدند مهابت آن بزرگوار و ترس مانع شد که داخل ان بقعه شوم، گویا راه مرا بستند و ترس بر من غلبه نموده بسیار می لرزیدم و می ترسیدم، به تنهائی بر در بقعه که یک در بیشتر نداشت عقب ایستادم که شاید بیرون آِد.

مدتی طول کشید و بیرون نیامدند، اتفاقاً در آن اثناء زنی را دیدم که می خواهد به آن قبرستان برود او را صدا زدم خواستم که با من همراه شود و با هم داخل بقعه شویم، او قبول نموده داخل شدیم ولی کسی را ندیدم هر چه از داخل و خارج نگاه کردیم اثری ندیدم با آنکه قعه مذکور در دیگری نداشت.

از مشاهده این غرائب حالم دگرگون شد و نزدیک بود غش کنم لذا مرا به خانه رسانیدند.

در همان ماه به برکت دعای آن حضرت باردار ده و خدای دتعالی فرزندی به نام محمد به من عطا فرمود و سپس علی و بعد از او فاطمه و بعد حسن متولد گردیدند که حسن فوت شد ولی با الحاح و استغاثه حسن و حسین را با هم خدای تعالی عنایت فرمود
دیدگاه ها (۱)

در کتاب داستانهای حج می نویسد: به نقل از داستانها و پندها: ...

روحانی مچکریم

آیة الله آقای حاج شیخ محمد علی اراکی یکی از علماء بزرگ حوزه ...

در کتاب ریاحین الشریعه از قول سید بزرگوار مرحوم سید عبدالله ...

🔖صبح‌ها که از خونه میخواید خارج بشید، این ۳ تا ذکر رو بگید.❗...

السلام علی المهدی عج

👆ایشون همان پیرمردیست که با حاج آقا بهلول با طی الارض به کرب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط