Best worng

Chapter 1
Part 29
•ویو کوک•
خونه که اومدم فهمیدم حوصلش سر رقته...گفام بره حاضر شه که بریم بیرون شام بخوریم که چشمم به تقویم روی میز افتاد...خدای من بورام قرار بود حسشو بهم بگه نه باز یادم رفت..! زنگ زدم تهیونگ که ..
تهیونگ:هی جونگکوک تو همیشه موقع کار زنگ میزنی
کوک:موقع کار یا
نزاشت حرفمو بزنم که گفت
تهیونگ:خیلی خب باشه بگو
کوک:تهیونگ هرجا هستی پاشو بیا (فلان) رستوران قراره خواستگاری کنم...ار بورام
تهیونگ:یعنی چی اخه ...چرا انقدر زود... 1ماه نشده باهاش اشنا شدی زود نیست
کوک:به تو ربطی نداره اگه دلت نمیخواد سومی باهات قهر کنه بیا
تلفونو با اومدن بورام قطع کردم و رفتم بترسونمش
°فلش بک به تموم شدن غذاشون°
به بهونه اب برا خودم وقت خریدم تا بتونم کارمو درست انجام بدم انقدر استرس داشتم که مرگو دیدم همه اومده بودن تهیونگ، سومی جیمین که برای کار مهمی رفته بود کانادا از این کارم تعجب کرده بود همینطور جولیا که یجورایی با جیمین شریک بود و تو کارای منم خیلی زحمت میکشید رفتیم پایین و پشت بورام زانو زدم نمیتونستم خودمو کنترل کنم همش به فکر این بودم که اگه قبول نکنه چی؟ اگه بازم وقت بخواد چی؟ اگه بگه من کسه دیگه دوست دارم چیکار کنم؟ بورام برگشت با شروع جملم اشک تو چشاش جمع شد
کوک: نظرت چیه کاملا مال من بشی؟
بورام:جونگکوک
کوک:با من ازدواج میکنی پارک بورام
نفس عمیقی کشید که سکوتش بدجور عذابم میداد شادی برای اون کلمه اره جونمم بدم ولی واقعا لبه مرگ بودم
بورام:دیوونه ای پسر؟
چ... ی؟ قلبم برای یه لحضه وایساد نه نه نه من اشتباهی نکردم
بورام: با کمال میل
•ویو بورام•
جیغ و دست سومی همه جارو گرفته بود نه تنها سومی بلکه همه..!
سرمو چرخوندم که با چهره جونگکوک مواجه شدم اومد سمتم و درگوشم گفت
کوک:نظرت چیه اینارو بزاریم اینجا و بریم سراغ کار خودمون
برای اینکه برم رو مخش گفتم
بورام:چرا که نه
کوک:خیلی خب اروم بریم سمت ماشین باشه؟
بورام:بچه ها جونگکوک داره میپیچونتتون و منو با خودش میبره (داد)
جوری نگام کرد که فهمیدم تا چند روز از راه رفتن خبری نیست
سومی:هیی چشمم روشن اقا داماد هنوز اول زندگیش به فامیلاش دروغ میگه؟
کوک:فامیلاش؟
سومی:بله دیگه من میشم خواهر زنت
خندیدیمو اون دونفری که نمیشناختم اومدن سعی کردم رسمی باشم...
جیمین:سلام تبریک میگم
دستشو سمتم دراز کرد و بهش دست دادم
بورام:خیلی ممنون
جولیا:بورام بهت تبریک میگم خیلی خوشحالم
اومد سمتمو بغلم کرد راستش تعجب کرده بودم
جولیا:ببخشید من تعادل خود از دست دادم یهو...من جولیام
بورام:نه نه مشکلی نیست منم که میشناسی انگار بورامم
جیمین:ها اره راستش جونگکوک ازت گفته
نگاهی به جونگکوک کردمو گفتم
بورام:ازش ممنونم کارمو راحت کرد
سومی:دخترا نظرتون چیه پسرارو تنها بزاریم؟
تهیونگ:سومی داری کارشونو سخت میکنیا
از خجالت جلوی جیمین و جولیا سرخ شدم
جولیا:مهم نیست بعدا همو میبینن
رفتیم و یجا نشستیم و حرف زدیم که بازم مثل همیشه زود تموم شد
همه رفتن خونه منو جونگکوک هم سوار ماشین شدیم جوری خوابم میومد که انگار به مژه وزنه وصل کرده بودم
کوک:چند ساعت پیش لوم دادی ؟
اوه بدبخت شدم
بورام:ع.. چیز نه بابا فقط زشت بود بزاریم شون و بریم
کوک:که اینطور(پوزخند)
دیدگاه ها (۳۴)

Best worng

Best worng

Best worng

Best worng

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

فیک اما من عاشقتم! پارت ۱ جیمین:اهههه دوساله که داریم دنبالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط