مامان بزرگمحرفای قشنگی میزد

مامان بزرگم،حرفای قشنگی میزد.
ازون حرفایی که تا برات اتفاق نیوفتن درکشون نمیکنی.همونایی که باید تجربه‌شون کنی حتما تا بفهمی چی میگن.
یادمه می‌گفت: مادر، میدونی چرا آدما تو سن بالا آلزایمر می‌گیرن؟
منم می‌خندیدم می‌گفتم:خب بالاخره سن که بالا بره مریضی های مختلف هم میاد باهاش دیگه. نمیدونم دلیلشو. شما مگه میدونین؟
می‌گفت:از سن بالا و پیری نیست شقایق،هر کی بیشتر بدونه زودتر آلزایمر می‌گیره.
خندم می‌گرفت از این حرفاش.بهش می‌گفتم:مامان بزرگ هر چی شما بگی ولی اینطوری نیستا.
جواب می‌داد:گوش کن به من دختر، همینه. علم پیچیدش کرده وگرنه همینه. آدم وقتی زیاد بدونه همه چیزو وقتی ذهنش پر بشه از فکر و خیال، وقتی سرش دیگه جا نداشته باشه واسه فهمیدن، یهو همه چیز می‌پره از سرش. آلزایمر میاد سراغش راحتش میکنه.سنشم مهم نیست. بیشتر سن بالا ها بهش دچار میشن چون بیشتر غم و غصه و دلشوره داشتن و بیشتر وقت داشتن که یاد بگیرن و بدونن.
من بهت میگم جوری زندگی کن که مغزت بتونه دووم بیاره. ندونستن آرامش داره دختر.
میدونی، من الان متوجه حرفش میشم.حالا می‌فهمم چی می‌گفته.من نمیتونم همه چیزو فراموش کنم و دوباره برگردم بهت و کارایی که کردی رو از ذهنم پاک کنم. همیشه تو ضمیر ناخودآگاهم هر وقت ببینمت یادم میوفته کاراتو و این جریان آزارم میده و فکرمو درگیر میکنه. اگر آلزایمر همین روزا بیاد سراغم خیلی خوبه میشه.چون همه کارات از یادم میره و یه ذهن خالی و آروم میمونه واسم و دوباره همه چیز مثل قبل میشه؛ با این تفاوت که من ارامش دادم و دیگه هیچی یادم نیست.
کاش فراموشی یه گزینه بود تو زندگی.
راحتمون میکرد از فکر و خیال...
#شقایق_جلیلی
دیدگاه ها (۲۳)

من ازچشمان توبه تمام شهرگفتم...ولی توتمام شهررا گفتی که او د...

من میگم خونه باید یه حیاط بزرگ و دلباز داشته باشه، با یه حوض...

رفیق... تنها دارایی من از این زندگی تو هستی از تو ممنونم برا...

زنی که حرفهایش را به موهایش سنجاق می کندنگرانی هایش را به نا...

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۱

پارت ۴۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط