لطفا حمایت کنید

(لطفا حمایت کنید❤)

P:۵

دم فروشگاه وایسادیم که

چویی: برو داخل عزیزم

لیا: چرا اینجا

چویی: مگه لباس نمیخواستی

لیا:چرا ولی نگفتم که برام بخرین

چویی: عههههه بسه برو داخل

وایی این زن چقدر مهربون برام میخواد لباس بگیره (تو ذهنش)

رفتیم داخل

چویی: یک لباسی انتخاب کن به پولشم اصلا

فکر نکن فقط بخر عزیزم

لیا: اخه

چویی: اخه ماخه نداره بگیر بریم سریع

لیا: باشه.............

بعد از چند تا پرو کردن لباس یک لباس گرفتم

از فروشگاه لباس اومدیم بیرون یک لباس
خیلی قشنگی گرفتم که رنگش مشکی بود

تا بالای زانوهام بود استین نداشت دوتا بند

نازک داشت روی شونه هام بود کمرشم باز بود

خیلی بهم میومد یک کفش مشکی و ساده

کیف مشکی دستی بود..........

خیله خوب رسیدیم دم پرورشگاه و از

چویی جون تشکر کردم و ازش خداحافظی

کردم (بغل خداحافظی)

رفتم لباسامو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم یکمی حالتشون دادم

ارایشم کردم.........خودمو تو ایننه

نگاه کردم وایییییییییی واقعا خوشگل

شدم یعنی خیلی خوشگل شدم خودم عاشق

خودم شدم هیششش چی میگم

حالا هرچی........................ برم که دیر شد

رفتم گوشیمو نگاه کنم ببنم ادرسش کجاست

سون برام ادرسشو فرستاده بود

ادرس یک. ویلا بود ................

یک تاکسی گرفتم و رسیدم به یک ویلای

خیلی خیلی بزرگ واقعا ویلاش قشنگ

بود

زنگ درو زدم که یهو در بازشد..............
.
در باز شد وسون پرید بغلم وگفت

سون: وایییی لیا چقدر خوشگل شدی

لیا: مرسی عزیزم تو هم خوشگل شدی

سون: مرسی عههههههههههه یادم رفت بیا داخل عزیزم

رفتیم داخل تا وارد شدم همه بهم نگاه

میکردن حتی لینو بدجوری بهم نگاه میکرد

یهو از اون طرف یک دختری که خیلی

شبیه سون بود اومد نزدیکم و دستشو

دراز کرد وگفت

دختره: سلام من سو یون خواهر سون هستم فکر

کنم شماهم لیا هستین اخه سون

خیلی تعریف شما رو میکنه فکرشم

نمیکردم انقدر خوشگل باشین

دستمو دراز کردم گفتم

لیا: سون جون لطف دارن

سو یون: خوشبخت شدم با همچنین ادم

مهربونی اشنا شدم

لیا: همچنین شما لطف دارین عزیزم

وایساده بودم که نگاهای سنگین لینو رو

خودم حس میکرد بدجوری بهم خیره شده بود

یهو شکمم شروع به قارو قور کرد

چشمم به میز مزه خورد و رفتم سمتش

کلی خوراکی بود داشتم از خوراکی ها

برمیداشتم که یک دست کنار دستم بود

اونم میخاست خوراکی برداره دستامون

خورد بهم که دیدم لینو هووووو

لینو: عه تویی لیا

لیا: یاااا یعنی نمیدونستی منم

لینو: حالا هرچی

یهو صدای سو یون از میکروفون میومد

سو یون: بچه ها من برا امشب کلی برنامه ریزی دارم

بچه ها جیغ کیشیدن: هاهاهاهوهوهوهاهاهاهوهو

سو یون: الان با کسی که دوستش دارین

برقصین و وسط رقص باید بچرخین و بایک نفر دیگه برقصین

بچه ها دوباره جیغ کیشیدن: هاهاهاهوهوهوهاهاهاهوهو.............

همه وسط بودن حتی لینو و سون برا

رقص هنوز لینو بدجوری بهم نگاه میکرد

هیوجین: داشت از اون طرف میومد

هیوجین: افتخار میدین با من برقصین

لیا: با کمال میل

بلند شدیم رفتیم وسط لینو داشت با تعجب بهمون نگاه میکرد................

هیوجین بنظر پسر خوبه میومد حالا..............

اهنگ پلی شد منو هیوجین رقصیدیم..................
اینجا باید میچرخیدی یعنی با یکی دیگه

میرقصیدیم اونجایی که چرخیدم چشامو

بستم وقتی باز کردم تو بغل یکی دیگه

بودم یک مرد هیکلی بود نفهمیدم کیه

تا اینکه صورتشو نگاه کردم لینو بود

یجوری منو تو بغلش گرفته بود که

نمیزاشت نفس بکشم بهم گفت

لینو: خیلی خوشگل شدی

لیا: من کیه زشت بودم من همیشه خوشگل بودم

لینو: آره ولی امشب فرق کردی یجوری دیگه

شدی خیلی خاص شدی

لیا: جدی

لینو: هومممم

اینجای اهنگ باید میچرخیدیم که لینو

نزاشت بچرخم و منو گرفت تو بغلش

هرکاری میکردم نمیزاشت ازش جداشم جوری که نفس های داغش میخورد تو صورتم و صورتش هعی بهم نزدیک تر میشد میخواست منو ببوسه

بزور خودمو ازش جدا کردم و از وسط

اومدم بیرون و رفتم سمت سو یون و ازش

معذرت خواهی کردم و گفتم از طرف من

از سون خداحافظی کنه و یک تاکسی

گرفتم و رفتم طرف خونه................... 🙂

ادامه دارد: ❤
دیدگاه ها (۳)

(لطفاحمایت کنید❤)P:4 امروزم یک روز بی مزه ی دیگه هیییییی رفت...

تکپارتی از جیمین:(وقتی بدون اجازه میری بار....)(همچی از روزی...

(لطفاً حمایت کنید❤️)نام: سرنوشت لیا p:3دختره: سلام اسمم سون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط