اولین دیدار
اولین دیدار:)
هیمم....یادته
اولین باری که همو دیدیم....
(فلش بک: هفت سال قبل)
دازای در حالی که دم یه پرتگاه وایستاده زیر لب میگه: آههه..... بالاخره....بالاخره از این زندگی نفرت انگیز راحت میشم...
بالاخره حس مرگو میچشم
باید خیلی شیرین باشه.....
(خودشو از بلندی پرت میکنه پایین°)
غریبه: نهههههه این کارو نکنننننننن
به سرعت خودشو میرسونه و دست دازایو میگیره°
دازای بیهوش میشه.....
غریبه: اهایی صدامو میشنوی.....حالت خوبهه؟
(دازای آروم چشماشو باز میکنه)
دازای: آههه....چه اتفاقی افتاد. من زنده ام! اما چراا.....چرا نجاتم دادی تو مزاحم مرگم شدی
میتونستم برای همیشه از این زندگی مزخرف راحت بشم.
غریبه: چرا خودتو پرت کردی پایین....هیچ چیز و هیچ کس اونقدر ارزششو نداره که بخاطرش خودتو به کشتن بدی.
دازای: چرا اینطور فکر میکنی.....چرا انقدر به زندگی امید واری....
این زندگی مسخره چی داره که انقدر براش تلاش میکنی
غریبه: حتماً دلیلی داره که ما بدنیا اومدیم
حتماً دلیلی داره که زنده ایم زندگی میکنیم
(دازای بلند میشه و چهار زانو میشینه)
دازای :چرا باید زندگی کنم وقتی هیچ دلیلی براش ندارم
غریبه: قبلا منم مثل تو زندگیو هیچ و پوچ میدیدم
فکر میکردم همه بهش اجبار شدیم
اما یه روز مردیو دیدم که بهم گفت: هیچ زندگی بدون دلیل به وجود نیومده فقط باید اون دلیلو پیدا کنی.
حالا یا خودت اونو پیدا میکنی یا توسط یه فرسته یا شیطان به اون میرسی کسی چه میدونه همه ی اینا به سرنوشت خودت بستگی داره.
دازای: هیمم......سرنوشت....
تو عضو مافیای بندری مگه نه
غریبه: آره موری سان منو فرستاد دنبال تو
خیله خب اعجوبه ی شیطانی مافیای بندر
رئیس منتظرته بیا بریم
(بلند میشه و دستشو به سمت دازای دراز میکنه
دازای دستشو میگیره و بلند میشه)
دازای: خیله خب مرد امید وار اسمت چیه؟
غریبه: اسمم ساکونوسوکه اوداساکو عه......
دازای : یادش بخیر....عجب روزی بود مگه نه...... اوداساکو...
خب بچه ها اینم از اولین رمانم😊
میدونم خیلی خوب نشد ولی امید وارم دوست داشته باشید تلاش میکنم بهتر شه
اینو چون اولین رمانم بود تک پارتی کردم ولی چن پارتیم مینویسم سوسوکو هم مینویسم اگه دوست داشتید💖✨️✨️
تو کامنتا نظراتتونو بگید💖🍓💖✨️✨️
هیمم....یادته
اولین باری که همو دیدیم....
(فلش بک: هفت سال قبل)
دازای در حالی که دم یه پرتگاه وایستاده زیر لب میگه: آههه..... بالاخره....بالاخره از این زندگی نفرت انگیز راحت میشم...
بالاخره حس مرگو میچشم
باید خیلی شیرین باشه.....
(خودشو از بلندی پرت میکنه پایین°)
غریبه: نهههههه این کارو نکنننننننن
به سرعت خودشو میرسونه و دست دازایو میگیره°
دازای بیهوش میشه.....
غریبه: اهایی صدامو میشنوی.....حالت خوبهه؟
(دازای آروم چشماشو باز میکنه)
دازای: آههه....چه اتفاقی افتاد. من زنده ام! اما چراا.....چرا نجاتم دادی تو مزاحم مرگم شدی
میتونستم برای همیشه از این زندگی مزخرف راحت بشم.
غریبه: چرا خودتو پرت کردی پایین....هیچ چیز و هیچ کس اونقدر ارزششو نداره که بخاطرش خودتو به کشتن بدی.
دازای: چرا اینطور فکر میکنی.....چرا انقدر به زندگی امید واری....
این زندگی مسخره چی داره که انقدر براش تلاش میکنی
غریبه: حتماً دلیلی داره که ما بدنیا اومدیم
حتماً دلیلی داره که زنده ایم زندگی میکنیم
(دازای بلند میشه و چهار زانو میشینه)
دازای :چرا باید زندگی کنم وقتی هیچ دلیلی براش ندارم
غریبه: قبلا منم مثل تو زندگیو هیچ و پوچ میدیدم
فکر میکردم همه بهش اجبار شدیم
اما یه روز مردیو دیدم که بهم گفت: هیچ زندگی بدون دلیل به وجود نیومده فقط باید اون دلیلو پیدا کنی.
حالا یا خودت اونو پیدا میکنی یا توسط یه فرسته یا شیطان به اون میرسی کسی چه میدونه همه ی اینا به سرنوشت خودت بستگی داره.
دازای: هیمم......سرنوشت....
تو عضو مافیای بندری مگه نه
غریبه: آره موری سان منو فرستاد دنبال تو
خیله خب اعجوبه ی شیطانی مافیای بندر
رئیس منتظرته بیا بریم
(بلند میشه و دستشو به سمت دازای دراز میکنه
دازای دستشو میگیره و بلند میشه)
دازای: خیله خب مرد امید وار اسمت چیه؟
غریبه: اسمم ساکونوسوکه اوداساکو عه......
دازای : یادش بخیر....عجب روزی بود مگه نه...... اوداساکو...
خب بچه ها اینم از اولین رمانم😊
میدونم خیلی خوب نشد ولی امید وارم دوست داشته باشید تلاش میکنم بهتر شه
اینو چون اولین رمانم بود تک پارتی کردم ولی چن پارتیم مینویسم سوسوکو هم مینویسم اگه دوست داشتید💖✨️✨️
تو کامنتا نظراتتونو بگید💖🍓💖✨️✨️
- ۴.۲k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط