رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت 27
آدرینا
آرمیلا:خانم مرادی فکر نمیکردم اینجاهم ببینمتون
آدرینا:بله منم اصلا فکر نمیکردم شما همون دختری باشین که شباهتهای زیادی بامن داشته باشین
آرمیلا:بله دوستانم از شماهم به من زیاد گفتن مشتاق دیدار بودم
باهم دست دادیم که ساشا وآراد اومدن واقعا به کل از یادشون برده بودم افتضاح امروز همین دوتا هستن میشد با آرمیلا کناراومد واون رو دوست وهم گروهی خوند ولی ساشا وآراد رو نه ،به جمعمون پیوستن وساشا شروع به فک زدن کرد ،ساشا با چاپلوسی وخوشحالی باور نکردنی:آجی جان دیدی از هرچی که بدت میاد سرت میاد دیشب گفتی کاش با اون دختره که الان معلوم شد آدرینا هست بتونی رقابت کنی ولی نشد باز آرزو کردی که ما دوتا توی گروه تو نباشیم ولی باز نشد در کمال ناباوری باخباثت تمام گفتی که من آرد جونم که باهام رقابت کنیم تا دوستی چند سالمون خراب شه ولی هیچ کدوم اتفاق نیفتاد خدا با ما بود مگه نه خانم مرادی؟
میخواستم یه چیزی بگم برجکشو همین اول کاری بریزم وبگم که کپی فکرمنو آرمیلا کرده که آراد نزاشت چیزی بگم وباعصبانیت گفت
آراد باخشم :آرد عمته بیشعور
آرمیلا باخشمی دوچندان:بیشعور خودتی احمق حرف دهنتو بفهم یه بار دیگه عمه ی منو فوش بدی از همینجا آویزونت میکنم به سقف وشاهرگاتو میزنم تا جون بدی وبمیری واسع بقیه هم درس عبرت بشی احمق بیشعور
آراد با شرمندگی:ببخش دست خودم نبود
آرمیلا پوف کلافی کشد وچیزی نگفت آراد با ناراحتی بهش خیره شد ساشاهم به خاطر تغییر اوضاع عنمون گفت بریم کافه بشینیم ماهم رفتیم وهرکدوم یه سفارشی دادیم
پارت 27
آدرینا
آرمیلا:خانم مرادی فکر نمیکردم اینجاهم ببینمتون
آدرینا:بله منم اصلا فکر نمیکردم شما همون دختری باشین که شباهتهای زیادی بامن داشته باشین
آرمیلا:بله دوستانم از شماهم به من زیاد گفتن مشتاق دیدار بودم
باهم دست دادیم که ساشا وآراد اومدن واقعا به کل از یادشون برده بودم افتضاح امروز همین دوتا هستن میشد با آرمیلا کناراومد واون رو دوست وهم گروهی خوند ولی ساشا وآراد رو نه ،به جمعمون پیوستن وساشا شروع به فک زدن کرد ،ساشا با چاپلوسی وخوشحالی باور نکردنی:آجی جان دیدی از هرچی که بدت میاد سرت میاد دیشب گفتی کاش با اون دختره که الان معلوم شد آدرینا هست بتونی رقابت کنی ولی نشد باز آرزو کردی که ما دوتا توی گروه تو نباشیم ولی باز نشد در کمال ناباوری باخباثت تمام گفتی که من آرد جونم که باهام رقابت کنیم تا دوستی چند سالمون خراب شه ولی هیچ کدوم اتفاق نیفتاد خدا با ما بود مگه نه خانم مرادی؟
میخواستم یه چیزی بگم برجکشو همین اول کاری بریزم وبگم که کپی فکرمنو آرمیلا کرده که آراد نزاشت چیزی بگم وباعصبانیت گفت
آراد باخشم :آرد عمته بیشعور
آرمیلا باخشمی دوچندان:بیشعور خودتی احمق حرف دهنتو بفهم یه بار دیگه عمه ی منو فوش بدی از همینجا آویزونت میکنم به سقف وشاهرگاتو میزنم تا جون بدی وبمیری واسع بقیه هم درس عبرت بشی احمق بیشعور
آراد با شرمندگی:ببخش دست خودم نبود
آرمیلا پوف کلافی کشد وچیزی نگفت آراد با ناراحتی بهش خیره شد ساشاهم به خاطر تغییر اوضاع عنمون گفت بریم کافه بشینیم ماهم رفتیم وهرکدوم یه سفارشی دادیم
- ۸۳۴
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط