قلب من مسکن غمهاست نمیدان تو

قلب من مسکن غمهاست نمیدانے تو
چشمهایم خود دریاست نمیدانے تو

بار غربت بہ خدا سنگین است
زندگے قصہ و رویاست نمیدانے تو

جاده ها کور سفر یعنے چہ ؟
آدمے بے کس تنهاست نمیدانے تو

حلقہ بر دست نشستم کہ مگر مرگ آید
دیدن مرگ چہ زیباست نمیدانے تو

لحظہ ها میگذرد حرف بزن میدانم
شعر هم زاده غمهاست نمیدانے تو.
دیدگاه ها (۴)

از جاده ی احساس تو ، از درد نوشتماز یک دل غمگین، دل یک مرد ن...

امشب ای یار دلم سخت هوایت دارد..دل سودازده ام میل صدایت ...

بی‌وفایی می‌کنی من هم تماشا می‌کنمفرصتی تازه برای گریه پیدا...

الهی!آفتاب تابانت امروز نیز برآمداز پشت پنجره نگاهم ،تا فروز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط