پارت صد ونوزده
#پارت صد ونوزده
نازنین :
از کارش شوکه بودم سرم پایین بود موهام ریخته بود دورم
امیر علی نشست کنارم وگفت : خوبی ؟
- تو چیکار کردی تو مگه دیونه ای اینجا اتاق ...
امیر علی : مهم نیست
- ولی
بلند شدوهمینطور که پاپیونشو درست می کرد گفت : ولی نداره
کتشم پوشید وخم شد لباسمو برداشت وگفت : بهتره لباستو بپوشی خیلی وقته اینجاییم
صورتم داغ شده بود
خم شدو تو سرمو بوسید وگفت : بلند شو دیگه
- تو برو
خندید ورفت بیرون این چه کاری بود امیر علی مگه دیونه شده بود ؟!
لباسمو پوشیدم موهام رو بافتم وبستم شالمو سرم انداختم ورفتم بیرون امیر علی داشت با تلفن حرف می زد با دیدنم گفت : نیم ساعت دیگه میام .
گوشی رو قطع کردوگفت : چرا انقدر رنگت پریده ...رُز
- برو دیگه امیر علی .
امیر علی : حواست به خودت باشه
دستامو گرفت وبوسید ورفت نگاهی به خونه انداختم ولبخند زدم خیلی قشنگ بود
رفتم پیش حاجیه وآرمان باید برای امشب آماده می شدم رفتم حموم وتو وان آب گرم نشستم چشای عسلی امیر علی که یادم میومد بوسه هاش وابراز علاقه اش شوکه می شدم مخصوصا زمزمه ای دوست دارم رو که هزار بار به زبون اورده بود
منتظر عروس وداماد بودیم کمرم درد می کردرفتم نشستم رو صندلی .
انیسه :وا زن داداش پاشو الان فکر می کنن حسودیت میشه رفتی اون گوشه نشستی
- درد دارم انیسه اجب آدمی هستی تو
یه تای ابروشو انداخت بالا وگفت : چرا مگه چت شده زن داداش
- چیزیم نشده فقط کمر درد دارم
انیسه : خدا کنه که فقط کمر دردت باشه
فکر می کرد حسودیم میشه بلند شدم هم زمان عروس ودامادم اومدن لبخند زدم امیر علی داماد شده بود خوب خدا رو شکر حسرت عروسیش تو دلش نمونده بود ومن این حقو ازش نگرفته بودم عروس خانم می خندید وخوشحال بود وباز صدای پچ پچ ونگاه ها روی من بود توجه نکردم نگاه امیر علی که بهم افتاد لبخند زدم بهش سرشو انداخت پایین رفتن وجای مخصوص نشستن دیگه نتونستم تحمل کنم ونشستم رو صندلی ونفس راحتی کشیدم
- زن دایی خوبی
- خوبم شادی جان چند بار بگم بهم نگو زن دایی
خندیدوگفت : خوب زن دایی ام هستی دیگه
آرمان بدجوری گریه می کردافسانه آوردش وسپردش به من تو بغلم یکم آروم شده بود ولی باز بی تابی می کرد
- بده به من مامان جون چته رُز حالت خوبه
با دیدن مامان یکم خیالم راحت شدوگفتم : خوبم فقط آرمان اذیتم می کنه
مامان مشکوک نگام کرد وگفت : چی شده رُز نمی خوای بگی حالت چرا اینجوریه
- بخاطر بارداریشه
به رها اخم کردم ومامان جا خورده بود
رها : تو هنوز به کسی نگفتی تو دیگه کی هستی رُز
مامان : چند ماهته
- چهار
مامان : چی؟؟؟؟ چهار ماه
رها با خنده گفت : خواهر شوهرعزیزم متوجه نشده بود باردارم هست بچه اشم پسره
نازنین :
از کارش شوکه بودم سرم پایین بود موهام ریخته بود دورم
امیر علی نشست کنارم وگفت : خوبی ؟
- تو چیکار کردی تو مگه دیونه ای اینجا اتاق ...
امیر علی : مهم نیست
- ولی
بلند شدوهمینطور که پاپیونشو درست می کرد گفت : ولی نداره
کتشم پوشید وخم شد لباسمو برداشت وگفت : بهتره لباستو بپوشی خیلی وقته اینجاییم
صورتم داغ شده بود
خم شدو تو سرمو بوسید وگفت : بلند شو دیگه
- تو برو
خندید ورفت بیرون این چه کاری بود امیر علی مگه دیونه شده بود ؟!
لباسمو پوشیدم موهام رو بافتم وبستم شالمو سرم انداختم ورفتم بیرون امیر علی داشت با تلفن حرف می زد با دیدنم گفت : نیم ساعت دیگه میام .
گوشی رو قطع کردوگفت : چرا انقدر رنگت پریده ...رُز
- برو دیگه امیر علی .
امیر علی : حواست به خودت باشه
دستامو گرفت وبوسید ورفت نگاهی به خونه انداختم ولبخند زدم خیلی قشنگ بود
رفتم پیش حاجیه وآرمان باید برای امشب آماده می شدم رفتم حموم وتو وان آب گرم نشستم چشای عسلی امیر علی که یادم میومد بوسه هاش وابراز علاقه اش شوکه می شدم مخصوصا زمزمه ای دوست دارم رو که هزار بار به زبون اورده بود
منتظر عروس وداماد بودیم کمرم درد می کردرفتم نشستم رو صندلی .
انیسه :وا زن داداش پاشو الان فکر می کنن حسودیت میشه رفتی اون گوشه نشستی
- درد دارم انیسه اجب آدمی هستی تو
یه تای ابروشو انداخت بالا وگفت : چرا مگه چت شده زن داداش
- چیزیم نشده فقط کمر درد دارم
انیسه : خدا کنه که فقط کمر دردت باشه
فکر می کرد حسودیم میشه بلند شدم هم زمان عروس ودامادم اومدن لبخند زدم امیر علی داماد شده بود خوب خدا رو شکر حسرت عروسیش تو دلش نمونده بود ومن این حقو ازش نگرفته بودم عروس خانم می خندید وخوشحال بود وباز صدای پچ پچ ونگاه ها روی من بود توجه نکردم نگاه امیر علی که بهم افتاد لبخند زدم بهش سرشو انداخت پایین رفتن وجای مخصوص نشستن دیگه نتونستم تحمل کنم ونشستم رو صندلی ونفس راحتی کشیدم
- زن دایی خوبی
- خوبم شادی جان چند بار بگم بهم نگو زن دایی
خندیدوگفت : خوب زن دایی ام هستی دیگه
آرمان بدجوری گریه می کردافسانه آوردش وسپردش به من تو بغلم یکم آروم شده بود ولی باز بی تابی می کرد
- بده به من مامان جون چته رُز حالت خوبه
با دیدن مامان یکم خیالم راحت شدوگفتم : خوبم فقط آرمان اذیتم می کنه
مامان مشکوک نگام کرد وگفت : چی شده رُز نمی خوای بگی حالت چرا اینجوریه
- بخاطر بارداریشه
به رها اخم کردم ومامان جا خورده بود
رها : تو هنوز به کسی نگفتی تو دیگه کی هستی رُز
مامان : چند ماهته
- چهار
مامان : چی؟؟؟؟ چهار ماه
رها با خنده گفت : خواهر شوهرعزیزم متوجه نشده بود باردارم هست بچه اشم پسره
- ۷.۷k
- ۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط