مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

باز هم سقوط کردم

باز هم سقوط کردم
در تاریکی‌ سرد و خاموش میانمان،
گم شده در مه غروب پاییز جان سوز و بی‌پایان...

با زمستان شاید بتوان جنگید،
اما هردو می‌دانیم
این زمستان سیاه
پایان ما‌ ست،
و پایان من؛در این دلتنگی بی امان..

پس مرا
در گوشه‌ای تاریک از-خیال دور تو،
نگه دار،
آنجا که پاییز زخم‌خورده
در سکوتی تلخ تنفس می‌کند،
یا شاید بهاری بی‌جان،
که بی‌صدا مرده است...

دلتنگی‌ام را به اشک‌هایت گره بزن
و با قاصدک‌های فراموشی،
بفرست به آن سوی مرز زمان..

تا شاید آرزوهای خاموش شده‌ام
در خاک بی‌کسی،
بی صدا و ارام
به خواب ابدی روند
و دیگر هرگز،
باز نگردند...


-مآری
دیدگاه ها (۱۷)

تکه‌های گمشده‌ی روحم رامی‌خواهم دوبارهبه زنجیره‌ی قلبم گره ب...

اولین جوانه‌ی اندوهماز لبخند دورت سر برآورد..قرار نبود بروید...

و عشق...همان بغض خاموش جدایی بود،نه لبخندآغاز.باران اول...نه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط