عروسفراری

#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁴⁷
#فصل_دوم

ات که انگار متوجه ی اومدنم شده بود اروم برگشت سمتم ....

ات: اوم کی اومدی؟!‌
تهیونگ: همین الان ولی ... فکر کنم زیاد گریه کردی ...چشات خیلی پف کرده !
ات: واقعا...ولی زیاد گریه نکردم ...

ات سرش رو پایین انداخت و دستی به جای گریه هاش که کاملا واضح بود کشید و دوباره سرش رو بالا گرفت و لبخندی زد ...

ات: هوفف سرده نه؟! ...بهتره بریم داخل ...

و بعد دستم رو گرفت و رفتیم داخل عمارت ...همیشه سعی داشت موضوع رو عوض کنه !

سمت مبل رفتیم و نشستیم ...

ات: هوا داره کم کم سرد میشه بهتره مواظبه خودت باشی ...

و بعد سمتم اومدم و چند تا دکمه های لباسم رو که باز بود بست ...لبخندی زدم و از جام بلند شدم ...

ات: کجا میری ؟!
تهیونگ: میرم یکم قهوه بخورم ... توهم میخوری؟!
ات: اوم آره مرسی ...

سری تکون دادم و رفتم سمت آشپزخونه ‌...

ویو ات:
تهیونگ رفت قهوه درست کنه منم منتظر به اطراف نگا میکردم که یهو یکی نشست کنارم!

کای: سلام خانوم خوشگله!
ات: کای !

سریع بغلش کردم ...اونم متقابل بغلم کرد ...

ات: دلم برات تنگ شده بود!
کای: منم دلم تنگ شده بود !
ات: کجا بودی چرا با جونکوک و تهیونگ برگشتم اینجا نبودی؟!
کای: راستش خیلی نگرانت بودم و به ارباب هم خیلی گفتم که بزاره منم بیام تا ببینمت ولی خب گفت نه و فرستادم سره بار بری !
ات: اوم ولی  ...هی پسر فقط چند ساعت رفتم ولی چه قیافت تغییر کرده !
کای: واقعا؟!
ات: اوهوم ...
کای : نمیدونم ...خودم همچین حسی ندارم !
ات: ولش ...زنگ بزن دوتا پیتزا بیارن که گشنمه!
کای: هرچی خانوم امر کنن!
کای گوشیش رو از تو جیبش درآورد و زنگ زد ...

ویو جونکوک:
سعی داشتم با این موضوع که ات تهیونگ رو دوست داره کنار بیام ولی برام سخت بود چون منم دل بسته ی ات شده بودم و اینکه ببینم تهیونگ هم دوسش داره سخته ... اینم میدونم ات هم تهیونگ رو دوست داره و این داره قضیه رو سخت تر میکنه !!
نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم و یا با دوست داشتن ات به جایی میتونم برسم ... اما یه چیزی واسم واضح بود ...نباید بخاطر این عشق لعنتی دوستیم رو با تهیونگ خراب میکردم ...اگه تهیونگ و ات واقعا عاشق همن پس ...من فقط یه مانع ام ..و خودم رو میکشم کنار !!

ادامه دارد.....


خوب نشد ولی امیدوارم خوشتون بیاد🍒
دیدگاه ها (۳۰)

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁸#فصل_دومتو حال خودم بود که‌ تقی به در ...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁹#فصل_دومیک هفته بعد: ویو جونکوک: یه هف...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁶#فصل_دومات: توروخدا کاریم نداشته باش ....

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁵#فصل_دوماز ماشین پیاده شدم و در رو ارو...

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت آخردکتر: خوشبختانه خطر رفع شده....

پارت۱۴# حلقه_سکوت ویو تهیونگ * بعد از شستن ظرفا حسابی خسته ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط