یک کوزه غزل دارم یک سفره پذیرایی

یک کوزه غزل دارم یک سفره پذیرایی
مهمان منی #امروز ای عشق اهورایی

هر کس که ترا دیده لب بسته ز گفتارت
تو مطلع خورشیدی در ظلمت تنهایی

در ذهن عطشناکم تصویر تو می جوشد
چون شرجی بارانی در ساحل دریایی

آئینه سراپا شد تسلیم تما شا یت
من با تو و تو بامن در یک شب رویایی

ای پرچم تقدیست بر بام فلک بر پا
از عشق تو لبریز است این دل دل شیدایی

گردیده (طلا) چون مس در حسرت دیدارت
آتش غزلی گفته با حس زلیخایی !
دیدگاه ها (۷)

نم باران نشسته روی شعرم ، دفترم یعنینمی بینم تورا ، ابری ست ...

دلخوشم با نفسی حبه قندیچایی ...صحبتِ اهل دلیفارغ از همهمه ی ...

یجایی نوشته بود "همه ی ما یه روزی برای آخرین بار با دوستامون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط