پارت

#پارت_83
آقای مافیا ♟🎲

+ مامان..... چیشد؟

_ هعییی.. قبول نکرد
گفت که رسمشون ازدواج فامیلی داشته باشن و غریبه رو قبول ندارن

_ بهت گفت خواستگارش کیه

+ اممم گفت فک کنم پسر عموش عمش اینا گفت

با حرص نفسمو بیرون دادم فک نمیکردم انقدر جدی باشه
تو این فکرا بودم که سوسن زنگم زد
گوشی رو برداشتم که صدای ضعیفشو از پشت گوشی شنیدم

+ افاق چیشد

_ پفففف قبول نکرد

+ میدونستم

_ میگمااا سوسن، میشه عکس این پسر رو برام بفرستی

+ امممم باش برات میفرستم

بعد از کلی حرف زدن بالاخره گوشیو قطع کردیم و سوسن عکس این مرتیکه رو برام فرستاد همین که عکس باز شد با دیدن قیافش دلم فقط یه تشت می‌خواست که توش اوق بزنم

قربون رادمان برم بازم قیافش از این خیلی بهتره همینجور که داشتم به عکسش نگاه می‌کردم و به این فکر می‌کردم که چطور خاله همچین آدمی پسند کرده برای سوسن

تو همین فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد حالا کی بود؟

بله سامیار

کم تر از اینم انتظار نمی‌رفت گوشی رو جواب دادم

+ الو

- کجایی آفاق

+ خونه سوسن

_برای؟

+برای اینکه مامانم با خاله صحبت بکنه

_ کار ضروریت دارم اماده باش
تو راهم#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
دیدگاه ها (۱)

شهریار: احمق‌، منظورم اینکه تو اتاق من چه غلطی میکنی هااااکو...

#پارت_84آقای مافیا ♟🎲باشه ای گفتم و تلفن و قطع کردمدو مین بع...

#پارت_82آقای مافیا ♟🎲+اگه می‌خواستم بدون حضور آفاق اینو بهت ...

#پارت_81آقای مافیا ♟🎲بعد از پیاده شدن از ماشین و فشردن زنگ خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط