تو بمان خورشیدم

تو بمان خورشیدم
که تورا کم دارم
راه این روزنه بس تاریک است
پس این پرده توهم دارم
توکه اندوه مرا می دانی ؛
تو مرا می خوانی ؟

من از این فاصله ی کانونی
روز این روزنه را می بینم
که تو را می خوانم
دلم از گردش روزانه ی تو می ترسد
دل من سخت به اندیشه ی تو
محکوم است
... تو بمان خورشیدم ...
دیدگاه ها (۶)

پای پنجره نشستم کوچه خاکستری باز زیر بارون من چه دلتنگتم امر...

برای دَرکِ گیسویت ، دلم را شانه کُن امشب خودت ویرانه اش کردی...

دلم رفتن می خواهدبا خط سپید جادهو کوله باری همه شعرهرکجا خست...

تا به خود جنبیدم آن یار فریبا رفته بودمایه ی آرامشم مهتاب شب...

تـــو بیــــکرانه‌ی دریایی و مــن آن رودمکه درهوای ِ رسیدن ب...

با همه ی شعر و غزل خوانی امگنگ ترین واژه ی عرفانی امگوی مرا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط