رمان پسر دایی من

🎀🧸رمان پسر دایی من 🎀🧸
Part37
#هامون
هوف هوف همش تقصیر منه
عمو گفت
کی بود پسرم
باشرمندگی گفتم
مریم
باتعجب گفت
مریم کیه نکنه مریم همون خواهر دوستت هستش
آره
چی میگفت
گفت ساعت .... به کافه .... برم اگه نرم جون نفس تو خطر میوفته
عمه با بهت گفت
چییی ها...هامو....هامون الان تو گفتی جون نفس من تو خطره
آره
که قش کرد
عمو سریع بلندش کرد و برد تو اتاق و امد و گفت عمه
بهوش آمده
نریمان گفت
من یه دوستی دارم تو کلانتری اگه بخواهیی میتونم به اون بگم
عمو گفت
آره پسرم ژنگ بزن ث بهش بگو شاید کمکی کرد بهمون
# نفس
با تکونایی بلند شدم که دیدم امیر سعی داره دستشو از زیر سرم برداره
امیر
اممم ببخشید عزیزم بیدارت کردم میخوام برم شرکت و دستشو از زیر سرم آورد بیرون
رفت که آماده شه
امیر گفت
امروز رو میتونی تو حیاط و خونه بچرخی آزادی ولی فکر فرار نکن چون آیناز اینجا پر از نگهبانه فهمیدی
باخوشحالی گفتم
آره آره
چرا ذوق کردی
آخه فکر کردم نمیزاری از اتاق برم بیرون و سرمو انداختم پایین مثلا ناراحت شدم
آمد روبه روم و گفت از این به بعد خانم این خونه ایی فهمیدی
آره
و رفت آخیش
رفتم بیرون که خدمتکارا بهم احترام گذاشتن
به یکیشون گفتم بیاد
و رفتیم رپ کاناپه نشستیم
اسمت چیه
باخجالت گفت
گل
منم نفسم خوشبختم
همچنین خانم
سرتو بگیر بالا
گرفت بالا که گفتم میشه کمکم کنی
گفت آره و ماجرارو تهریف کردم ولی فقط دزدیده شدنمو گفتم
خب حالا چه کاری از من بر میاد
چیزه میشه موبایلتو بدی قول میدم به هیچکس نگم
اوکی
گوشیشو داد که چون شماره هامونو حفظ بود زنگیدم
الو بفرمایید
با بغض گفتم
ها...هامو...هامون
نفس تویی نفس کجایی فدات شم
هامون کمکم کن
باشه فدات شم بگو کجایی
نمیدونستم کجاست و از گل پرسیدم که آدرسو گفت
باشه باشه الان با پلیس میایم نگاران نباش
خداحافظی کردم که
امیر آمد
نفس
دیدگاه ها (۰)

🎀🧸رمان پسر دایی من 🎀🧸Part38فکر کردم فهمید که گوشی برداشتم با...

🔮رمان رئیس جذاب من 🔮Part32#مانی امروز قرار بود یه نفر بیاد ک...

🎀🧸رمان پسر دایی من 🎀🧸Part36بزارم بری هع تازه پیدات کردم کجا ...

🎀🧸رمان پسر دایی من 🎀🧸Part36بزارم بری هع تازه پیدات کردم کجا ...

فیک عشق ابدی

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۷صدايي زدم. همونجور چشم بست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط