ندیمه من
ندیمه من🩶
P3
یک ماه بعد
ات
تو این یک ماه به اینجا عادت کردن ارباب چند باری دعوام کرد ولی خب چیزیم نشد
اینجا چند نفر با من مشکل دارن بخاطر اینکه ارباب تا حالا منو شکنجه نکرد ولی اونارو چرا ارباب خودش گفت شکنجت نمیکنم چون خیلی بچه ای ولی نمیدونم چرا اونا با من بد شدن
(علامت هانا^ علامت یونا#)
^یونا بریم به حساب این ات برسیم
#بریم
^به به ات ببینمت تا حالا شکنجت نداده ارباب
+باز چی میخواید خب خود ارباب گفت مگه نشنیدی گفت سنم کمه
#به درک اون شکنجت نکنه ما میکنیم
و بعد از موهای بلند ات گرفتن و میکشیدن (کو جن.... دختره عوضی جی کار یه بچه ۱۴، ۱۳ ساله داری )
ات
داشتن میزدنم منم نمیتونستم دفاع کنم دستامو بسته بودن ارباب هم تو اتاقشون بودن فقط میتونستم جیغ بزنم تا بیان اینقد جیغ زدم که ارباب با دو اومد سمتم و منو کشید تو بغلش
_داشتید چه غلتییی میکردیددددد(عربده)
^ارباب چیزه ما کاری نکردیم
#ارباب قسم میخورم ما کاری بهش نداشتیم تقسیر خودش بود ما کاریش نداشتیم
_خفه شیددد خودم دیدم جفتتونو زنده نمیزارم
نگهبانننن
!بله ارباب
اینارو ببر اتاق شکنجه و ببندشون تا جایی که میت نی بزنشون و بعد گوشیشون تیکه تیکه کن باید زنده باشن وقتی تیکه تیکه میشن و بعد بنداز جلو سگا
^#ارباب لطفا قلط کردیم(گریه)
_ببرشوننن
هوپی
اونارو بردن منم اتو بردم اتاقم کبود شده بود خواستم لباسشو در بیارم که زخماشو ببندم ولی نزاشت
_نترس فقط میخوام زخماتو ببندم
+نه ارباب ... خودم میبندم ...من تا بحال نزاشتم یه پسر به بدن من نگاه کنه الان هم نمیزارم لطفا بزرید خودم انجام میدم
_ات ...دختر بس کن لجبازی رو بزار کنار من کاری نمیکنم فقط میخوام زخماتو ببندم تو چطور میتونی خودت ببندی
+اما...
_اما و اگر نداریم زود درش بیار زود باش
+چشم
_تو که زیر لباست نیم تنه پوشیدی چرا میترسی خو
داره زخماشو زدافونی میکنه
+اخخخ ....ارباب درد داره میسوزه
_هیششَ تاقت بیار یکم دیگه تموم میشه
+اهوم
+ارباب
_بله ...چیزی میخوای بگی
+بله میخواستم یه سوال بپرسم
_میشنوم
+چرا منو اوردی اینجا مگه من چیکار کردم
_تو کاری نکردی ولی خانوادت چرا
+من خانوادم رو نه دیدم و نه میشناسم ولی میشه بگی چی کار کردن
_بیا بشن تا بگم برات
فلش بک به ۱۵ سال پیش
هوپی
داشتم از بستنی فروشی برمیگشتم که دیدم همه ای بادیگار های جلو در مردن بستنی از دستم اوفتاد اون بستنی رو مامانم میخواست سریع رفتم داخل دیدم مامانم وسط پذیرایی افتاده و خونیه جای ۵ تا تیر تو بدنش بود دیدم بابام داره فرار میکنه چند تا ماشین هم دنبالشن فقط من موندم با مامانم که دیگه قلبش نمیزد اون روز من فقط ۱۰ سالم بود اون روز قسم خورد که انتقام مادرمو
P3
یک ماه بعد
ات
تو این یک ماه به اینجا عادت کردن ارباب چند باری دعوام کرد ولی خب چیزیم نشد
اینجا چند نفر با من مشکل دارن بخاطر اینکه ارباب تا حالا منو شکنجه نکرد ولی اونارو چرا ارباب خودش گفت شکنجت نمیکنم چون خیلی بچه ای ولی نمیدونم چرا اونا با من بد شدن
(علامت هانا^ علامت یونا#)
^یونا بریم به حساب این ات برسیم
#بریم
^به به ات ببینمت تا حالا شکنجت نداده ارباب
+باز چی میخواید خب خود ارباب گفت مگه نشنیدی گفت سنم کمه
#به درک اون شکنجت نکنه ما میکنیم
و بعد از موهای بلند ات گرفتن و میکشیدن (کو جن.... دختره عوضی جی کار یه بچه ۱۴، ۱۳ ساله داری )
ات
داشتن میزدنم منم نمیتونستم دفاع کنم دستامو بسته بودن ارباب هم تو اتاقشون بودن فقط میتونستم جیغ بزنم تا بیان اینقد جیغ زدم که ارباب با دو اومد سمتم و منو کشید تو بغلش
_داشتید چه غلتییی میکردیددددد(عربده)
^ارباب چیزه ما کاری نکردیم
#ارباب قسم میخورم ما کاری بهش نداشتیم تقسیر خودش بود ما کاریش نداشتیم
_خفه شیددد خودم دیدم جفتتونو زنده نمیزارم
نگهبانننن
!بله ارباب
اینارو ببر اتاق شکنجه و ببندشون تا جایی که میت نی بزنشون و بعد گوشیشون تیکه تیکه کن باید زنده باشن وقتی تیکه تیکه میشن و بعد بنداز جلو سگا
^#ارباب لطفا قلط کردیم(گریه)
_ببرشوننن
هوپی
اونارو بردن منم اتو بردم اتاقم کبود شده بود خواستم لباسشو در بیارم که زخماشو ببندم ولی نزاشت
_نترس فقط میخوام زخماتو ببندم
+نه ارباب ... خودم میبندم ...من تا بحال نزاشتم یه پسر به بدن من نگاه کنه الان هم نمیزارم لطفا بزرید خودم انجام میدم
_ات ...دختر بس کن لجبازی رو بزار کنار من کاری نمیکنم فقط میخوام زخماتو ببندم تو چطور میتونی خودت ببندی
+اما...
_اما و اگر نداریم زود درش بیار زود باش
+چشم
_تو که زیر لباست نیم تنه پوشیدی چرا میترسی خو
داره زخماشو زدافونی میکنه
+اخخخ ....ارباب درد داره میسوزه
_هیششَ تاقت بیار یکم دیگه تموم میشه
+اهوم
+ارباب
_بله ...چیزی میخوای بگی
+بله میخواستم یه سوال بپرسم
_میشنوم
+چرا منو اوردی اینجا مگه من چیکار کردم
_تو کاری نکردی ولی خانوادت چرا
+من خانوادم رو نه دیدم و نه میشناسم ولی میشه بگی چی کار کردن
_بیا بشن تا بگم برات
فلش بک به ۱۵ سال پیش
هوپی
داشتم از بستنی فروشی برمیگشتم که دیدم همه ای بادیگار های جلو در مردن بستنی از دستم اوفتاد اون بستنی رو مامانم میخواست سریع رفتم داخل دیدم مامانم وسط پذیرایی افتاده و خونیه جای ۵ تا تیر تو بدنش بود دیدم بابام داره فرار میکنه چند تا ماشین هم دنبالشن فقط من موندم با مامانم که دیگه قلبش نمیزد اون روز من فقط ۱۰ سالم بود اون روز قسم خورد که انتقام مادرمو
- ۳.۰k
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط